زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

خودت همان کالای مهربانی هستی

جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۳۰
نقطه سر خط

.

دارم همه چیز را جمع می کنم

تیک ها را زده ام

اما

هر چه می گردم

او نیست!!!

 

****

کوله بار

کوله ی یار است

برای همین سنگین نیست...

 

***

باز دارد می شود ساعت دوازده

پس کجایی که روشنی بخش دوازده

****

طبع سرودن را که دفن کرده بودم

بد جور گل داده است

می دانم از چشمه ی تو

آب خورد

***

سرم را تکان می دهم

چون زبان را زندانی کرده ام

مجرم حبس ابدی است

****

این روزها می روم بالا

از آن بالا افق هم معلوم نیست

آدم ها چقدر شهر را سیاه کرده اند

پاک کن من هم کوچک است

 

****

زیاده نوشتنم را ندیده بگیر

سکوت آن را کاشته است

***

گفت: قلبتان دیگر برویش 

مُسکن

جوابی نمی دهد

سینه را شکافتند،

قلبی نبود!!

***

 

مهربانی ات را چند خریدی که

بی دریغ می بخشی

چون پرسیده ام

خیلی گران بهاست

یا تو پولداری

یا خودت همان کالای مهربانی هستی

****

 

این قلم را زمین می گذارم

قلم علم تجربی را بر می دارم

برای همین

تا خدا

یا خدا

 

 

 

  • زبور دل

نظرات  (۴)

  • چشمان ابراهیم
  • سلام
    مثل همیشه زیبا
    در مقابل قلم های زیبا همیشه زبانم قاصر است ...
    روحی معنوی
    خدا حفظتان کند برای خودش بیشتر ... گاهی بعضیا لایق شهادتند ...
    شهادت روزیتان
    التماس دعا
    یازینب

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام واژه های شما نیز زیبایی خاصی دارد
    ممنون که دعای شهادت دارید
    سیب سرخی سر نیزه است
    دعا کن من نیز
    اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
  • چشمان ابراهیم
  • خرم آن شهر که در کشور دل جا دارد/کوچه ای پر زگل لاله حمرا دارد.
    سالروز آزاد سازی خرمشهر مبارکــــــــــــــ .
    التماس دعا
    یا زینب

    پاسخ:
    پاسخ:
    السلام علیک یا شهید
  • تا اینجا خواندم...
  • او از رازهایی نگفته پرده بر میدارد؛از اعدام و خودکشی فرماندهان عراقی به خاطر شکست در خرمشهر گرفته تا گریه صدام...

    ...
    توفان سرخ...

    http://baketab.blog.ir/post/9

    پاسخ:
    پاسخ: خدا با جبهه ی حق است
    پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم / داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم
    ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ / از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!
    زل زدی در آینه اما مرا نشناختی/ این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
    رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند / رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
    بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق / گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم" :
    یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان / خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
    "سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست / تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"
    شیشه را پایین کشیدی رند بودی از نخست / زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
    موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز: / "با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"
    گفتم آخر شعر تلخی بود ،با یک پوزخند / گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم(بهمنی)

    پاسخ:
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    زیبا بود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی