خون بها
روی دیوار می نویسد، خدا عاشق را می کُشد، عاشق خودش را، ببار شاید عاشقش شده ای
عشق مثل خدا سه حرف دارد، این بهترین معنای خداست که با او در تطبیق است.
خدا می گوید:
"من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته" ؛ آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
وقتی صدایت می زنم، یا حبیب من لا حبیب له
اوج تنهایی ام را درک می کنم
وقتی می گویم، یا طبیب من لا طبیب له
تازه دردهایم را می شناسم
وقتی صدایت می زنم، یا ذخر من لا ذخر له
فقرم را می فهمم
وقتی صدایت می زنم، یا رفیق من لا رفیق له
...
بگذریم خدا! باید به چند درصد جنون برسم تا مرخصم کنی؟؟
- ۹۳/۰۳/۰۳
تا حالا عاشق یه نفر شدین؟
خوش حال میشم به وبم سر بزنی و نظر قشنگتو بهم بگی