زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

روزه ی دل

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۴۴
چه ترمزی کرد ماشین!

به خودم آمدم

دنیا نبودم

همه داشتند نگاهم می کردند

از وقتی گفتی به مسیرت ادامه بده بی من

این شدم

دنیا دور سرم می چرخد

بدنم سرد است

آن روز صبح از بینی ام خون جاری شد

کم کم دارم

فنا می شوم

یادت نرود

من گل یاس را خیلی دوست دارم

برای همین مسیر یاس ها را همیشه پیاده می آمدم

مسیر یاس ها

...

***

هر شب خاطرات مرا می زنند

شکنجه ی خاطرات دیوانه ام کرده است

تنها و در سکوت هی می زنند...

***

وقتی گفتی : بگو

اشک هایم را خنده کردم

مبادا برنجی

الان

چشم هایم با لبخند قهرند

***

چه دردی می کشد این روزها

چشم هایم

هم باید ببارد

هم نباید سرخ باشد

****

بی اراده

بی اختیار

فرمول ها چه تر شدند

غریق اشک هایم شدند

***

چه تلخی می کشد

کامم

این چه رزقی بود خدا؟؟؟

***

ساکتم

امروز کسی می گفت:

" آرامش قبل طوفانی تو"

من

آرامش

سکوت

طوفان

این روزها...

***

گفته بودم

قلبم

تنش

اندوه

ممنوع!

باز میوه ی ممنوعه دادی به خوردم...

***

روزه ی دل گرفته ام

هر غروب

با اشک

افطار می کنم

هر سحر

با اشک

...

 

 

 

 

 

  • زبور دل

نظرات  (۴)

آدمی که یک‏بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن‏تر است از آدمی که تا به‏ حال پاش نلغزیده... این حرف سنگین است... خودم هم می‏دانم. خطانکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتنِ آک‏بند در آمد، فلزش معلوم می‏شود، اما فلزِ خطاکرده رو است، روشن است... مثلِ کفِ دست، کج و معوجِ خط‏ش پیداست.
از آدمِ بی خطا می‏ترسم، از آدمِ دو خطا دوری می‏کنم، اما پای آدمِ تک خطا می‏ایستم..
سلام.میشه راجب شعری که سمت راست صفحه گذاشتین توضیحبدین ازکجا اوردین شعرقشنگیه



پاسخ:
پاسخ:
سلام پر پرواز
این شعر را چند بیتش را داشتم. شعر زیبایی است، پر از سخن است. به ویژه انتهای آن.
بعدها کلش را جست و جو کردم. معنایش عالی بود و آن را در وبلاگم نهادم
اکنون به خاطر شما، دو بیت آخرش را هم اضافه کردم و شاعرش مرتضی عبداللهی است.
این پاسخ رندانه به این شعر هم تقدیم شما:
گفت لیلایم "شبی مجنون نمازش را شکست"

شکوه کرد و بی وضو در کوچه ی لیلا نشست"


گفت این را زانکه من عاشق به معبودش شوم

بشکنم بتهای نفس و یار مطرودش شوم


گفتمش لیلای من پس این حکایت گوش کن
من ز عشقت پی به جانان میبرم جان نوش کن


با تو مجنون میشوم تا درک لیلایم کنم
عشق را بر دل نهم تا ترک بتهایم کنم


گویمش یا رب ترا در چشم لیلا دیده ام

از میان ماهرویان اختری برچیده ام


من که اکنون بعد عمری یافتم لیلای خویش
روی زیبایت ببینم در دل دریا ش ،بیش


گر بگوید بنده خاموشی کن و کفرم مگو
گویمش راز سیه چشمان دلبر را بگو


آن خداوندی که زد نقش رخ لیلای من
با زبان یار گوید با من شیدا سخن


آن خداوندی که گوید بنده ام پرواز کن
گویمش پرواز من همراه لیلا ساز کن


گر بگوید بنده بس باشد دگر من را بخوان
گویمش یارب یکی باشیم ما،او را بخوان
زلف.........

........
....
نَفَسَم .......
شهید چمران ره :

خدایا من کوچکم ، ضعیفم و ناچیزم ، پرکاهی در مقابل طوفانها هستم ؛ به من دیده ای عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و بدرستی تدبیر کنم.

خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است ؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده.

خدایا می خواهم فقیری بی نیاز باشم که جاذبه های مادی زندگی مرا از زیبایی عظمت تو غافل نگرداند.

خدایا خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای کشمکشهای پوچ مدفون نشوم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی