زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

ای ماه دعای یا طبیب

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۶

ای ماه خدا

ای انیس قلب شکسته من

مرا به آغوش بگیر

یازده ماه قبل من تنها بودم و آواره

از سفره ات، جامی آرامش به من عطا کن

لقمه ای معرفت عطایم کن

دارم می میرم از داروهای روزگار

لختی طبیبم باش

ای ماه دعای

"یا طبیب من لا طبیب له"

آشیانم سوت و کور است...

جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۰
آشوب شده باز امشب حال دل من
آشوب تر از هر لحظه
چقدر بین ما فاصله افتاده
بین من و تو
ببین چقدر شکسته ام
طوفان بلای دوری ات خردم کرده است...
خدایا! نفسم بند آمده است
بیا امشب خانه من
آشیانم بی تو سوت و کور است....
هوای دلم نفس گیر است...

هوای نفس کشیدنی

يكشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵

تا بحال

تلخی را شده ثانیه به ثانیه بچشی؟؟؟؟

وقتی تلخ می شود هوای اطرافت

هیچ کدام از ثانیه هایت را نمی توانی شیرین کنی

هوای نفس کشیدنی مرا آرزوست...

فکر زمین گیر

شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۲۲
خیلی وقت است
نیامده ام
فکرم زمین گیر شده است در مشغله ها
باید بلندش کنم....

خواب آرام

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۶
چشمان بی خوابم را ببین
پلک هایم را ببند و
در گوشم زمزمه کن
" آرام بخواب"
چه می دانی؟ عمری است بیدارم
ساعتی خواب آرامم آرزوست...

تو را به خورشید فردا می سپارم

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰

این حجم اتاق دارد کم کم زیاد می شود

از بعد رفتن آدم ها

تنهایی ام بر من غلبه می کند

ماه از پشت پنجره محو تماشایم شده است

قلمم را می گذارم روی دفتر

اندکی با ماه به مناظره می نشینم

بعد از اینکه خسته شدم از اشک های مبادله شده

سرم را روی بالین می گذارد

در گوشم زمزمه می کند

تو را به خورشید فردا می سپارم

همیشه پایان قصه ی بی تابی من همین می شود

تو را به خورشید فردا می سپارم

...


شانه های تو...

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰

کمی بگذار روی شانه هایت

آرام آرام ببارم

این غم عظیم تنهایی را

چگونه با خود حمل کنم

دارد نفسم را می گیرد

بگذار از حجم اندوه آن بکاهم

با اشک هایی بروی شانه هایت...

طرح تکمیلی رفتن

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸

دارم اندک اندک

حافظه را پاک می کنم

 از حرف ها، داده ها، آهنگ ها و و و

و هر آنچه که جز یاس چیزی در دلم نکاشتند

و هر آنچه از یادم بردند صدای ناب تو را

و تامل در کلام تو را

آرام آرام دارم این حافظه را پاک می کنم

از اندوخته هایی که به بکارم نیامدند...

دارم فضا را برای داشته هایی نو و طرح اندیشه ای نو مهیا می کنم

اگر این روزها زمین می خورم و نفسم می گیرد

اگر روی صندلی در تماشای شیشه دودی غرق شده ام

این تنها یک گام رو به عقب است برای مسابقه دو

دارم مسیرم را ترسیم می کنم

شرح جزییاتش کمی دارد جانم را می گیرد

در اندیشه ی خورشیدی هستم که از درونم می تابد

چند ماهی است در اندیشه ی خورشیدم

مهربان خدای من!

مددی کن

روزهای انتهایی  تحویل این طرح تکمیلی "رفتن" فرا رسیده است...

طوفانی در راه است...

پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸

آهسته گام برمی دارم

سر در اندیشه باران دارم

که ببارم بر این کویر خشکیده رویاها

که ببارم بر این صحرای تشنه آرمان ها

چشمه ی چشمانم این روزها عجیب جوشان است

دلتنگی عجیبی دارم

باید به تعبیر سکوتم بنشینم

گویا طوفانی عجیب در راه است

از آن طوفان ها که در آن شاید بارها بشکنم

نم نم بارانش روی گونه هایم نقش بسته

طوفانی عجیب در راه است...


غربال

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۲

پودر را از الک عبور می دهم

تا یکدستش کنم

اشک امانم را ربوده است

خدایا! کمتر غربالم کن

چیزی نمانده بفهمی پوچ بوده ام...