باران اشک
جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۶
آهسته گام بر میدارم
لبخند گل های پاییزی
در دستان باغبان
شگفتی دارد...
آسمان کمی تیره می شود
زمین تشنه است
از آن همه گرمی تابستان
التهاب وجودش را درک می کنم
کجاست آن بارانی که آتش درون را
خاموش کند؟
کجاست به راستی این باران؟
دارم از التهاب دنیا می سوزم
التهاب و التهاب....
هیچ چیز آرامم نمی کند
عطر غریبی این روزها دارد
شاید بی دلیل نیست که
باران محرم در راه است...
از باران نیزه
باران اشک
باران...
***
آه ای قلم
امان بگیر و آرام باش
این التهاب ها تو را به کشتن می دهد
دارم می اندیشم به گزینش یار
در دل شب
آه چه آبرودار است این امام
مثل خدایش
دارد می سوزم از این همه عشق حسین
این بار لباس مشکی عطر دیگری دارد
کاش هوای آدمیت
زنده ام کند
کاش هوای آزادی مولا
این بار آزادم کند
کاش سیرابم کند
این باران...
- ۹۳/۰۸/۰۲