زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

گردابی چنین هایل

چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها



پانوشت:

+بی دلیل نیست، او را لسان الغیب می دانند.

+ بی دلیل نیست که عارفان می گویند، هر جا گذری از عرفان هست، ردپایی از حافظ هست.

+من تاب مشکل ها را ندارم، کاش عاشق می شدم.

هوای بارانی دل

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۳

آنقدر  بارانی بود هوای دلم

که وضوح نداشت  چشمم

که رخ ماه خوبی هایت را ببینم

لحظه ی رفتن تو

باران دل ابر

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۴۰

خبـر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

                    حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

                     در دل ابر نگهداری باران سخت است

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد

                     جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

                     شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!

                     بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید

                     فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است




پا نوشت:

+شاعر : کاظم بهمنی

+دارد دلم از باریدن می میرد

تسلیم

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷
بغضمم را مدام می خورم
قلبم دارد از جا کنده می شود
مرا نشاندی مقابلت گفتی: خدا دوست ندارد!
من به این ضعیفی، خدا به آن قادری
جز تسلیم حرف دیگری نداشتم
وگرنه آشوب دلم را خودت می دانستی

دل می رود...

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۷

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

و آن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود


گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود


محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود


او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود


در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود


واژه

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۹
مثل عطسه ای که نمی آید
واژه ای مانده در گلو
دارد نفسم را می گیرد

مذاکره

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۱۷

نشسته ام به مذاکره

یا تو

یا فقط تو...


واژه ای نمی آید

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۵۷
خودت نگاهم را تفسیر کن
قلمم هزار بار پاک کرد و نوشت
واژه ای نمی آید...

+پانوشت: ببخشید

فروشندگی

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷

شنیده ام

کسی که قادر مطلق است

اشک هایم را می خرد

آمده ام برای فروشندگی




+پانوشت 1: وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ.

+پانوشت2: ...(خصوصی با خدا)

رعد و برق

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۳۱

بغض آسمان ترکید

همین سحری که گذشت

هق هق می کرد

صدای اشک هایش

خروش دردهایش

برخی را بیدار کرده بود

اما چه سود

برخی فقط دردهایش را رعد و برق خواندند...