سلام طلائیه
سلام طلائیه
خوبی عزیز دل من؟ چقدر دلم برایت تنگ شده بود. تو را که حذف کردم تمام بغضهایم در گلو ماند و اینی شد که میبینی. دیگر نفسم یاری نمیکند، دیدی چه شد؟
طلائیه بغضم را فرو خوردم اما امشب جاری اش می کنم. دارد راه نفس را بر من می بندد. کجایی طلائیه؟ دارم از عشق و فراق تو می سوزم. کجایی؟ آتش پرسشهایم صد چندان شد و امروز عالمی شعلهورترش کرد. طلائیه چه کسی پاسخ سوال مرا می دهد؟
چرا من؟؟
چرا من؟؟؟
گریزان از دقتها شدم. گریزان از احوال دنیا شدم. دستی بر دلم بکش ...
خوش به حال برخی...
طلائیه چشمانم را می بندم و دلم را سمت تو پر می دهم. ای رفیق ناب زندگی من! ای مونس تنهایی من! ای نابترین بهانهی زندگی من!
طلائیه حرفهایم مانده در گلو و خندههایم را زیادتر کردم که تلخی کلامم را کس نفهمد.
طلائیه دیدی چه شد؟ آخ از فهم نادرست من از برخی آدم ها. طلائیه دارم آتش می گیرم نه از حرفها نه! بلکه از تنهایی خودم. از اینکه جایی را دیگر ندارم راحت هق هق کنم. حتی خانه را. آنجا هم باید بخندم و بخندانم تا دلهایی شاد شوند. کجا را دارم که راحت اشک بریزم و حرف بزنم.
خانه ی مادربزرگ بود که او هم رفت...که اوهم رفت... اگر بود، شاید این همه بغض در گلویم نمی ماند. شاید در آن خانهی قدیمی و سادهاش بار غمم کم می شد.
آخ بابا رضا! ای امام رئوفم! کجایی؟ دارم می سوزم و می سازم. کجایی که سر بر درهای حرمت بگذارم و مثل همیشه کنار آن شبستان بنشینم و نگاه به گنبدت کنم و ساعت ها حرف بزنم. کجایی بابا رضا؟؟؟
دارم آتش می گیرم...
نفسم به شماره افتاده! حس می کنم داری رسالت تازه می دهی. می شود این بار رسالت جدید ندهی؟ می شود آقا؟
بازیکن شما مصدوم شده، بیایید و مردانگی کنید و بازیکن جدید را وارد میدان کنید. دیگر نای دویدن ندارم، آقا.
بابا رضا! کاش الان در حرمت بودم. کاش...
***
یا مولای عصرم! مهدی جان!
کاش شما را می دیدم و در محضرتان حرفهای نگفته را می گفتم. کاش این چشمان ناپاک من، روزی لیاقت دیدار شما را می یافت. کاش...
مولا جان، می سوزم از دوری تان. ای محبوب و معشوق دو عالم. مولا جان! مرا ببخش که دارم می رنجانم شما را.
***
طلائیه آمدم. چرا که دیدم باز تو هستی که حرفم را می فهمی. پیامهای هر روز صبحت می رسد. داری دیوانهام میکنی، خبر داری؟؟
طلائیه، می شود بگویی رفیق زندگی شهدا چه کسی بود؟
خدا؟
دیدی داری نفسم را می گیری. خدا، عشق ناب همه ی لحظه ها!
خدا! چقدر حرف دارم با تو خدا...
****
سلام بر دوستان من!
ببخشید بی خبر رفتم و مدام تغییر مکان دادم . اینجا دیگر خانهی دل من است مثل همیشه
طلائیه، جایی برای عشق...
اما با نام آشنای خاکِ سرخ...
یاری ام کنید که به راه بیافتم و درمانده نگردم.
****
بسم الله...
این دل تنگم عقدهها دارد
گوئیا میل کربلا دارد
ساغر ما را پر از ولا کن
قسمتم مولا کرب و بلا کن
دلِ من غصه نخور
یه روز آقاتو می بینی
می ری تا کربلا
کنار ارباب می شینی
می دونم عاشقِ یل ام البنینی
دلِ من
دلِ من
چرا شدی دیونه
دلِ من
دلِ من
بی خیال زمونه
- ۹۲/۰۲/۰۳
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی ...
خلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکن ...
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی ...
برای ما که خسته ایم نه ؛ ولی ...
برای عده ای چه خوب شد نیامدی ....
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام ...
دوباره صبح؛ ظهر؛ نه غروب شد نیامدی...