رفتن یا ماندن
و باز هم صبح شد...
غروب شد....
جمعه ای دگر تمام شد...
نیامدی....
آقای من کجایی؟ دلم برایت تنگ شده. ای مهربانترین مهربان من!
آقا جان! دارم می لنگم و کمی اهدافم برایم مبهم شده آقا. بین ماندن و رفتن مردد شدهام و نمی دانم کدام را اختیار کنم. باید بروم چرا که روزی کشورم به دانشی که می خواهم کسب کنم نیاز دارد. و می خواهم بمانم چرا که دوری از آب و خاک برایم سخت است. دوری از خاک های سرخ...
بین ماندن و رفتن من،حس می کنم یک شرط باشد. یک شرط به وسعت تمام زندگی من اما طبعم و سلایقم با خیلی ها فرق می کند. تنوع را در آفرینش خدا میجویم و خلق در ظاهر مخلوق می جوید.
آنچه از من انتظار دارند علم من است. و تحقیقهایم و پیگیریهایم را بیش از هر چیز دیگری برای این کشور ضروری می دانند.
خدایا! برای همین می خواهم احساسات را از من سلب کنی. کم کم باید جدایی را شروع کنم. و در خود فرو روم. نقطه ی آغاز باید از یک جایی شروع شود. از صبح امروز حزن عجیبی دلم را گرفته است و مدام افزونتر می شود. کاش کسی گوش شنوایی هم برای حرفها من داشت. البته می دانم جز خدا کسی گوش شنیدن حرف های مرا ندارد. چرا که آتشش می سوزاند و کس تاب ندارد.
دارم کولهبار می بندم و داشتههای بار ارزشم را بین دوستان تقسیم می کنم. یادگاری از ما بین همهی آنها. یادگارهایی که مونس لحظههای ناب زندگی ام بوده اند. سجاده ام بودند. خاکِ سرخ تنهایی هایم. سربند سرخ "یاحسین" کودکیهایم. و....
دارم حلالیتها را جمع می کنم برای روز رفتنم. و دارم سکوت را اختیار می کنم در برابر...
زندگی تنهایی من نمی دانم تا کجا ادامه خواهد داشت. سالها دور از خانواده نوجوانی را طی کردن و جوانی را هم در دوری از خانواده گذران کردن و باز هم دوری ....
خدایا! دستم بگیر در این دوری ها نلغزم و از تو جدا نشوم ای یگانه محبوب من! و ای تنها معشوق من.
ای همکلاسیهای آسمانی من! ای برادران آسمانی که همواره با من بودید و یاری ام می کنید. دستم را بگیرید که بیش از پیش به حضور و یاریتان نیاز دارم.
داداش عبدالرضا! تو با اروند یکی شدی و هنوز پیکرت بازنگشته است. اما لبخندت همواره با من است.
داداش محمدرسول! فدای خندههایت برادر که حس انساندوستی و ایثارت معرکه بود
داداش مهرداد! همت و درس خواندن در تمام شرایط را از تو آموختم.
داداش علیحسن! نگاه غیرت مندانه ی تو به من یاد داد آبروی برادر و خواهر دینی ام، آبروی من است.
داداش گمنام آشنا! ....
داداشیها خوبم! مبادا رهایم کنید که خیلی به شما نیاز دارم. مثل همیشه ...
اللهم عجل لولیک الفرج
- ۹۲/۰۲/۰۶