سرخی صورتم از جگر سوختگی است نه از سرخوشی باور کن
سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۳۵
گاهی در دلم چیزهایی است که نمی توانم به کسی بگویم. چون نمی توانم بگویم، آنگاه کلمات نامأنوسی و نا صحیحی می گویم که حرف های دلم را هزاران بار وارونه جلوه می دهند. و مثل همیشه باید اشک میهمان چشم هایم باشد برای این برداشت های غلط...
سه روز متوالی چشم هایم تا پاسی از شب گریان بود و به حال ناب کسی غبطه می خوردم. وقتی می دیدمش سکوت اختیار می کردم و با خود می گفتم، خوشا بر احوالش و به راهم ادامه می دادم...
از درون می سوزیم و اما سرخی چهره ی سوخته ی حال ما را چرا کس نمی فهمد؟؟؟؟
روی دستم معلم با خط کش ضربه ای زد. برای اینکه دستم تمام روز جمعه را زیر آفتاب با شوق در مزرعه ی پدری در کسب روزی حلال به پدر کمک می کرد. و دستم رنگ آفتاب سوختگی و بدی گرفته بود. اما او گمان کرد به خاطر بازی و ... دستانم اینچنین شده، آن موقع ۱۰ سالم بود. بغض در گلو گیر کرد. چیزی نگفتم، چون در ذهن آنها کار کردن من مسخره به نظر می رسید. سرم را زیر انداختم و رفتم سر کلاس...
اما باور کنیم برداشت های غلط سخت دل می شکند
- ۹۲/۰۳/۲۱
زیبا
زیبا
شهید گمنام