تو را به خورشید فردا می سپارم
شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰
این حجم اتاق دارد کم کم زیاد می شود
از بعد رفتن آدم ها
تنهایی ام بر من غلبه می کند
ماه از پشت پنجره محو تماشایم شده است
قلمم را می گذارم روی دفتر
اندکی با ماه به مناظره می نشینم
بعد از اینکه خسته شدم از اشک های مبادله شده
سرم را روی بالین می گذارد
در گوشم زمزمه می کند
تو را به خورشید فردا می سپارم
همیشه پایان قصه ی بی تابی من همین می شود
تو را به خورشید فردا می سپارم
...
- ۹۴/۰۳/۰۹