آسمان ابری صبح امروز من
جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹
هنوز خورشید امروز طلوع نکرده بود
من ایستاده زیر باران پشت درهای دانشکده
کلید آزمایشگاه دستم
در می زنم نگهبان خواب آلود قدم زنان سمت در می آید
در را باز می کند
عذرخواهی می کنم و سریع وارد آسانسور می شوم
خودم را به دستگاه می رسانم
نه صبحانه خورده ام نه خواب خوبی داشته ام
کارم که تمام می شود
خورشید هم ساعتی است به همه سلام داده است
چای کیسه ای را دم می دهم و لیوانم را پر
پشت پنجره ی راهرو به آسمان ابری خیره می شوم
چقدر او هم مثل من بغض دارد از این روزها...
چقدر من دلتنگم این روزها...
- ۹۴/۰۹/۱۳
سلام
خدا قوت
اجرتون پیش خدا محفوظ چون در راه علم قدم بر می دارید.
خستگی های ناشی از علم و تحقیق و درس همیشه دوست داشتنی ست حداقل برای من