حس غریب
حس غریبی دارم
مثل باران تابستانی که مُدام
روی گونه ام می نشیند....
حس غریبی دارم
مثل باران تابستانی که مُدام
روی گونه ام می نشیند....
وصیت نامه خود را با کلام ای سید اهل قلم،سید مرتضی آوینی، شروع کردم ، آن کلامی که می گویی:
" و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرمهایی فربه و تنپرور بر میآید؟پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقفهای دلتنگ و در پس این پنجرههای کوچک که به کوچههایی بنبست باز میشوند نمیتوان جست، بهتر آنکه پرندهی روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند، از ویرانی لانهاش نمیهراسد".
چشم هایم خیلی وقت است تو را نمی بیند
اما قلبم
هر شب
به تماشای لبخند تو نشسته است
و این
تفاوت جسم و روح من است
بیا اینجا
پیش از آنکه محرمانه های قلم را
به آتش بکشم
بیا اینجا
کمی هوا سرد است...
دیشب هوا تاریک شد
من هنوز گلزار شهدا بودم
تاریک بود اما قطعه ها را پیدا میکردم
و کاش آنجا تمام می کردم
تمام این نَفَس ها را
بعضی وقت ها شده اوج کار
دلت تنگ می شود
گیر جایی است که آرام شود
دوستی را با خودم همراه کردم
برویم کربلای ایران
حرم شاه عبدالعظیم حسنی
داخل مترو گفت: مزار شهید پلارک هم در گلزار تهران است؟
گفتم ایستگاه شهر ری پیاده نشو
رفتیم گلزار
بار اولی بود
دوست ما حال و هوایش آرام شد
به مزار سید اهل قلم
سید مرتضی آوینی که رسیدیم
یک زوج جوان مسافر پرسیدند مزار شهید چمران کجاست؟
گفتم دنبال من بیایید، آنجا می روم
از لباس سنتی خانم پیدا بود که دنبال چیزی هستند، و بوسه ای که به مزار شهید چمران زدند یعنی دلی عاشق دارند
به سید آوینی گفتم:
"چند صباح قبل میهمان از شیراز داشتی
امروز از رفسنجان
نمی دانم اینجا چه خبر است
که عجیب دلی که گیر می دهد
آرام می شود
خیلی مسافت را طی می کند
می آید تا آرام شود"
...
التماس دعا
+برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.