زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

حس غریب

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰

حس غریبی دارم

مثل باران تابستانی که  مُدام

روی گونه ام می نشیند....

کوچ پرستو

يكشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۲

وصیت نامه خود را با کلام ای سید اهل قلم،سید مرتضی آوینی، شروع کردم ، آن کلامی که می گویی:


" و مگر از درون این خاک اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم‌هایی فربه و تن‌پرور بر می‌آید؟پس اگر مقصد را نه اینجا، در زیر این سقف‌های دلتنگ و در پس این پنجره‌های کوچک که به کوچه‌هایی بن‌بست باز می‌شوند نمی‌توان جست، بهتر آنکه پرنده‌ی روح دل در قفس نبندد. پس اگر مقصد پرواز است، قفس ویران بهتر. پرستویی که مقصد را در کوچ می‌بیند، از ویرانی لانه‌اش نمی‌هراسد".

دل تنگ

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲
دلم تنگ است
 مثل بارانی است
که مدام ناز شیشه را می کشد
تا دستش به تو برسد
...


+تقدیمی به...

تفاوت جسم و روح

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۳

چشم هایم خیلی وقت است تو را نمی بیند

اما قلبم

هر شب

به تماشای لبخند تو نشسته است

و این

تفاوت جسم و روح من است

قلم

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲
قلم ها همه رنگی
قلم ها پر از زرق و برق بودند
قیمت های بالاتر
یعنی کیفیت بالاتر
اما من
هر چه نمایشگاه لوازم التحریر را گشتم
قلمی را پیدا نکردم
که از پس نگارش دردهای من بربیاید
و زمان شکستن بغض
 از اشک ها
در لحظه ی ثبت ناگفته ها
عقب نماند
من ناکام از پیدا کردن آن قلم
بازگشتم...


گم شده بودم در کودکی هایم

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۱
کودک که بودم
مشق هایم مانده بود
دفتری نداشتم
پولم کم بود
رفتم از مغازه ی سر کوچه
یک دفتر کاهی خریدم
دفترم را هر بار پاک می کردم
پاره میشد
جنس برگه هایش خوب نبود
امروز در نمایشگاه دیدم
چقدر بچه ها دنبال دفترهای زیبا و انیمیشنی هستند
یک دفتر نقاشی برای خودم خریدم
تا نگاه ها و غم هایم را نقاشی کنم
تا خوشحال باشد دلم
که غم نیز می تواند رنگی باشد
حس غریبی امروز نمایشگاه داشتم
گم شده بودم در کودکی هایم
...




آتش

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۶

بیا اینجا

پیش از آنکه محرمانه های قلم را

به آتش بکشم

بیا اینجا

کمی هوا سرد است...

نفس ها

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴

دیشب هوا تاریک شد

من هنوز گلزار شهدا بودم

تاریک بود اما قطعه ها را پیدا میکردم

و کاش آنجا تمام می کردم

تمام این نَفَس ها را

گنجه واژه

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷
حرفم نمی آید
گنجه ی واژه هایم برای تو 
عمری است
خانه ی تنهایی من خاک میخورد....

+ عجیب منقلب شده ام.

می آید تا که آرام شود

جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸

بعضی وقت ها شده اوج کار

دلت تنگ می شود

گیر جایی است که آرام شود

دوستی را با خودم همراه کردم

برویم کربلای ایران

حرم شاه عبدالعظیم حسنی

داخل مترو گفت: مزار شهید پلارک هم در گلزار تهران است؟

گفتم ایستگاه شهر ری پیاده نشو

رفتیم گلزار

بار اولی بود

دوست ما حال و هوایش آرام شد

به مزار سید اهل قلم

سید مرتضی آوینی که رسیدیم

یک زوج جوان مسافر پرسیدند مزار شهید چمران کجاست؟

گفتم دنبال من بیایید، آنجا می روم

از لباس سنتی خانم پیدا بود که دنبال چیزی هستند، و بوسه ای که به مزار شهید چمران زدند یعنی دلی عاشق دارند

به سید آوینی گفتم:

"چند صباح قبل میهمان از شیراز داشتی

امروز از رفسنجان

نمی دانم اینجا چه خبر است

که عجیب دلی که گیر می دهد

آرام می شود

خیلی مسافت را طی می کند

می آید تا آرام شود"

...

التماس دعا


+برای بهترین دوستانتان آرزوی شهادت کنید.