آرامش
گاهی باید رها کرد
بی بهانه چون کودکی خندید
با اشتیاق از لیوانی چای دارچینی تعریف کرد
از بوی خوش آن لذت برد
آرامش به همین سادگی است
در بند آدم بزرگ ها نبودن....
گاهی باید رها کرد
بی بهانه چون کودکی خندید
با اشتیاق از لیوانی چای دارچینی تعریف کرد
از بوی خوش آن لذت برد
آرامش به همین سادگی است
در بند آدم بزرگ ها نبودن....
اشک هایم هم خسته شدند
از این همه فراق
اگر وصالی نیست
پس دست از فصل فصل کردن دلم بردار...
*پانوشت:سالهاست نمیدانم با دل بی قرارم چه کنم....
عادت کرده تنم
به غبار دلتنگی
عادت کرده نگاهم
به افق های بی رنگی
این سحرها دلم میگیرد...حس غربتی اینجا در دلم پیداست
حرف های نگفتنی
به قول مولانا:
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
چه زیبا شاعری می گفت:
مشکل از سبک عراقی و خراسانی نیست
همه با قافیه عشق مصیبت دارند....
پانوشت: همه درگیریم این گیاه عشقه شده ایم و هر یک به طریقی
خسته بودم
ضعف غالب شده بود
چراغ را خاموش کردم
باید می خوابیدم، از نیمه شب گذشته بود
در ذهنم مدام نقش می بست
اگر جهت نمودار به چپ رفته چه پاسخی باید بدهم؟
آنهایی که راست می روند چطور؟
چند اتم وارد خانه های خالی شدند؟
همسایه های اتمی چه نقشی روی اتم های قطعه تولیده شده من دارند؟
چقدر بزرگ و کوچک می شود شعاع اتمی؟
دوست دارد کنار چه کسی بنشیند؟
با کدام همسایه پیوند برقرار کند؟
اتم....
آنقدر رفتند و آمدند که بلند شدم، دیدم خوابم نخواهد آمد
فردا صبح در جلسه با استاد باید پاسخگو باشم
بلند شدم و لپ تاپ را برداشتم و از اتاق بیرون رفتم
لپ تاپ را روشن کردم و شروع به مطالعه
و حدس هایی برای پرسش هایم پیدا شد
و موذن اذان صبح را سر داد...
*پانوشت: همه ی ما آدم ها از میلیون ها میلیون اتم ساخته شده ایم، بیهوده نیست خدا می گوید در جهان نظاره کن تا راه را بیابی، این جهان آیات مصور است...
*پانوشت2: این خط های پر از سوال و اتم را از من مثلا محقق بپذیر، عادتم شده دنیا را کوچک کنم و در دل مخلوقات ببینمش
پانوشت3: التماس دعا
دارم از حجم دلتنگی بی نفس می شوم
بغض های شکسته ام امان گرفته اند
آخ از این همه دوری و دلتنگی
بیا و بگذار آغوشت را تجربه کنم
یا حرز من لا حرز له