زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

فنجان شکسته ی دل

پنجشنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۱۳
باز دلم آشوب شده
طوفانی در قلبم به پا شده
دیواره ی چشم هایم در برابر بغض دارد میشکند
حرف هایم را تلخ می پندارند
حرف هایی از جنس حقیقت
نمی دانم به کجا باید کوچ کنم؟
شکسته بال هایم از فراق و درد
خدایا!
کمی آرامش بریز در فنجان شکسته ی دل من
سخت محتاج یک هم صحبتی طولانی ام با تو

یا عماد من لا عماد له


+وبلاگ را از هر چیز دیگری بیشتر می پسندم، دنیای شبکه های مجازی، خیلی خالی از پوچ است....بیا در همین خانه با هم، همکلام شویم...آرام و دنج و پر از رمز و راز کلام...

حرفی از دل

سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴

دلم آغوشی می خواهد

میزبان اشک هایم باشد

کمی از باران صحبت کنیم

کمی از لطافت شبنم صبح

کمی غزل بخوانیم

کمی روی تل اخبار سیاست خاک بریزیم

کمی غبار روی پنجره ی امید را پاک کنیم...


دل تان آرام

خداحافظ ماه مهربانی

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶

آمدی، و دست هایت را گشودی تا غم هایم را از قلبم برداری

آمدی و اشک هایم را میزبان شدی

مرا بردی به اعماق وجودم و آرامم کردی

داری مرا از آغوشت جدا میکنی

ای صاحب ماه مهربانی خدا

ای میزبان ماه رمضان

مراقبم باش از تو دور نشوم

ای میزبان مهربانی ها

ای خدا



+عید مبارک

بیدارم کن

يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱

احیا نه برای این است که ستاره ها را شماره کنم

بهانه ای است

چند شب عاشقانه تر با هم صحبت کنیم

بیدارم کنی از خواب آدم ها



قلبم را بیدار کن به سحری در این شب ها

تمام مرا احاطه کرده ای

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷
چشم هایم را می بندم
تو باز مصور می شوی
صدایت
مهربانی هایت
و تمام قدرتت که مرا احاطه کرده است
و من
هیچ چیز از خود ندارم
و به راستی تو چقدر به من نزدیکی
حتی از رگ گردن هم نزدیک تر
ذهن بی فاصله ترین فاصله است
که تو تمام آن را اشغال کرده ای
یا الله

زمستانی هستم در بهار

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۴

امشب دلم می خواهد تو باشی

و پا به پای واژه هایم

مثل اشک هایم بباری

دلم عجیب دلتنگ است


و من زمستانی هستم در بهار

وقتی شکوفه هایم را طوفان با خود برد...


همراهم باش

سه شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴

من امروز با این شهر دودی خداحافظی میکنم
شعرهای دلتنگی ام را تو بخوان
واژه های تنهایی مرا
اشک های نانوشته مرا
آغوشی که هر بار میزبان بغض های خفته ی دوستانش بود
من امروز بی خبر میروم
تو بیا و همراهم باش
....
چشمانم پی یک گمشده میگردد
و دلم آشوب است..

مرا صدا می کنی

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹

عاشق همین لحظاتی هستم که مرا صدا می کنی

هر چقدر هم بد باشم، باز مرا صدا می کنی...


بهار آمده است

چهارشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۳۶
باز روی شاخه ها شکوفه های لبخند خدا را می بینم
باز نسیم روح بخش حیات را می بینم
شاخه ی خشکیده ی دیروز امروز بارور از زیبایی است
و رستاخیز یعنی همین
بعد از نقصان پاییز و زمستان بهاری در راه است

زندگی تان همیشه بهاری و لبریز از نسیم روح بخش حیات



اسب چموش

پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳

تو آخر کار خودت را کردی

اسب چموش قلبم را

با آرامش نگاه مهربانت

عاشق کردی...

خودت بخوان مابقی قصه را