شاعر می گفت:
" شیشه پنجره را باران شُست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شُست؟"
شاعر عرفان والایی داشته
چرا که دل محبوب ترین و ظریف ترین و تاثیر پذیرین هدیه الهی است
اگر شادی، رنجی، خاطره ای روی آن نقش ببندد دیگر هرگز پاک نمی شود.
آقای قاضی
آن عارف بزرگ نیز می گفت:
"الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!"
و دل باید جایگاه بهترین نقش ها باشد،
گفته اند آن دلی که نقش خدا در آن است
قیمتی ترین است.
راستی نقش دل هایم چیست؟
و چه نقشی در دل های دیگران داشته ایم؟
بیایید در این باران های بهاری، نقش های خوبی بزنیم.
استاد می گفت:
کسی که نداند خدا چگونه امتحان می گیرد و چطور باید از پس امتحانات الهی برآمد اصلاً زندگی کردن بلد نیست، چون کل زندگی امتحان است.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
پانوشت:
+بی دلیل نیست، او را لسان الغیب می دانند.
+ بی دلیل نیست که عارفان می گویند، هر جا گذری از عرفان هست، ردپایی از حافظ هست.
+من تاب مشکل ها را ندارم، کاش عاشق می شدم.
حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است
لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را
در دل ابر نگهداری باران سخت است
کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!
بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است
زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
پا نوشت:
+شاعر : کاظم بهمنی
+دارد دلم از باریدن می میرد