زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

ضجه های آسمان

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۵۶
آسمان غم دارد
ضجه هایش را شیشه ها
می فهمند



+یافاطمه

غربت

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹
دفن شبانه  ام ابیها
رساترین معنای
غربت است
پی لغت نامه نگردید



فاطمه یعنی

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴

فاطمه یعنی

برای ولایت

باید از همه چیز گذشت


نقش دل

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸

شاعر می گفت:

" شیشه پنجره را باران شُست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شُست؟"

شاعر عرفان والایی داشته

چرا که دل محبوب ترین و ظریف ترین و تاثیر پذیرین هدیه الهی است

اگر شادی، رنجی، خاطره ای روی آن نقش ببندد دیگر هرگز پاک نمی شود.

آقای قاضی

آن عارف بزرگ نیز می گفت:

"الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!"

و دل باید جایگاه بهترین نقش ها باشد،

گفته اند آن دلی که نقش خدا در آن است

قیمتی ترین است.

راستی نقش دل هایم چیست؟

و چه نقشی در دل های دیگران داشته ایم؟

بیایید در این باران های بهاری، نقش های خوبی بزنیم.



شرط پروانه شدن

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۱۶
قلم را آن زمان نبود که سر عشق گوید باز 
ورای حد تقریراست شرح آرزومندی

گاه پیچ و تاب زندگی امان از تو می گیرد
گاه سوز و گدازهای گذر عمر
تو را محکم می کند اما تو ذوب می شوی در درون خود
گاه باید در پیله روزگاری را سر کنی
پرواز پروانه شدن را درک کردن
شر ط این است
سکون را چشیده باشید
 باید از
"نقطه عطف" عبور کرد
به گمانم
بهار
بهانه ای شد
برای پرواز
حال باید از کوچ برگشت

بلد بودن زنده گی

سه شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۵۵

استاد می گفت:


کسی که نداند خدا چگونه امتحان می گیرد و چطور باید از پس امتحانات الهی برآمد اصلاً زندگی کردن بلد نیست، چون کل زندگی امتحان است.




+به نقل از سخنرانی استاد علیرضا پناهیان


گردابی چنین هایل

چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها

حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها



پانوشت:

+بی دلیل نیست، او را لسان الغیب می دانند.

+ بی دلیل نیست که عارفان می گویند، هر جا گذری از عرفان هست، ردپایی از حافظ هست.

+من تاب مشکل ها را ندارم، کاش عاشق می شدم.

هوای بارانی دل

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۳

آنقدر  بارانی بود هوای دلم

که وضوح نداشت  چشمم

که رخ ماه خوبی هایت را ببینم

لحظه ی رفتن تو

باران دل ابر

سه شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۴۰

خبـر خیر ِتو از نقل رفیقان سخت است

                    حفظ ِحالات من و طعنه ی آنان سخت است

لحظه ی بغض نشد حفظ کنم چشمم را

                     در دل ابر نگهداری باران سخت است

کشتی ِ کوچک من هر چه که محکم باشد

                     جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رسوا

                     شهره ی شهر شدن با تو چه آسان سخت است

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشوقه!

                     بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

زیر باران که به من زل بزنی خواهی دید

                     فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است




پا نوشت:

+شاعر : کاظم بهمنی

+دارد دلم از باریدن می میرد

تسلیم

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷
بغضمم را مدام می خورم
قلبم دارد از جا کنده می شود
مرا نشاندی مقابلت گفتی: خدا دوست ندارد!
من به این ضعیفی، خدا به آن قادری
جز تسلیم حرف دیگری نداشتم
وگرنه آشوب دلم را خودت می دانستی