پاییز زودهنگام
امروز دیدم که هنوز یک ماه از تابستان باقی است
اما برگ ریزان خزان شروع شده است
و طبیعت نیز در دوری تو به خزان دچار شده
امروز دیدم که هنوز یک ماه از تابستان باقی است
اما برگ ریزان خزان شروع شده است
و طبیعت نیز در دوری تو به خزان دچار شده
و من امروز فرزندی یک روزه ام که دیروز خدا مرا با جهانش آشنا کرد
خدایا بیاموز مرا که آمده ام نقشی ماندگار و زیبا بر جهان بزنم
نه آنکه از زیبایی و لطافت آفرینش تو بکاهم
و مبادا آن خلوصی که در من به یادگار گذاشته ای، به تاراج برم
خودت مددی کن
این سال جدید از زندگی من
آکنده از حضور تو باشد و لا غیر
پ.ن: دیروز 27 ساله شدم
تختخوابت را مرتب کن (اثر ویلیام اچ.مک ریون ترجمه حسین گازر، نشر کوله پشتی)...
به نظرم این کتاب معنای رسیدن در شرایط سخت را خوب می آموزد. این کتاب را توصیه میکنم به همه،
جمله زیبایی دارد این کتاب «کاری که در این آغاز می شود، جهان را به جایی بهتر تغییر میدهد».
سخنرانی زیر، سخنرانی دریاسالار مک ریون در دانشگاه تگزاس را پیشنهاد میکنم نگاه کنید. بعد از این کلیپ این کتاب را تهیه کردم. عالی بود.
مدت زمان: 6 دقیقه
گاهی اندیشه ات پر از هجمه واژه است
گاهی مُدام در می زنی و خبری نمی شود
گاهی اشک از پی اشک می آید
گاهی مات و مبهوت اتفاقاتی و هضم رخدادها برایت غیرممکن
اما می آید لحظه ای که ناگاه ذهنت فعال می شود
نشانه و آیت ها را خوب خوب می بینی
و آن لحظه شکر می کنی بابت تمام نشدن ها
و خدایا شکرت بابت نشدن هایی که مرا به تو نزدیک کرد
نرسیدن هایی از جنس وصل
می خواهم از تو بنویسم در سال جدید
از تویی که
نمی شناسمت اما دوستت دارم...
ای آینده من...
دیوانه تر از آنم که بگویم کجایی؟
تو یار نمی خواهی و من سرگشته دلدار
خبر از قاصد حیران بگیر
من آنجایم که فقط تو میدانی
اما تو آنجایی که فقط من نمی دانم...
دلم بی قرار است
بی قرار تویی که هنوز نمی شناسمت
بی قرار آرامشی از جنس خودت
مهربانی که همیشه در خلوت یک نیمکت کنار من است
متینی که در برابر همه بدی هایم لبخند می زند و فرصت دوباره میدهد
فروتنی که از من خسته نمیشود و لبخندش را از من دریغ نمیکند
عالمی که اندیشه هایش و اعمالش مدبرانه است
پوشاننده عیبی که آبرودارم بوده...
من دنبال نشانه ای از جنس تو می گردم خدا در بین این آدم ها
خودت هادی من باش
مبادا رنگ غیر تو بگیرم
یا هادی یا داعی
در عجبم از آدم ها
آدم هایی که می گویند عاشقت هستند
اما
یکباره دیگر تو را یاد نمیکنند...
و تو میشوی قصه تکراری هر روزه شان
و
به گمانم عشق فقط مختص خداست
که هر روز میخواهد در همان رکوع و سجودها با ما عاشقی کند
او از اعمال یکسان، عشق افزون طلب میکند
و
عشق
یعنی
خدا
امروز آمدم که بعد از مدت ها حرف های دلم را بگویم
دلتنگی ها
خستگی ها را
آنقدر خانه تان بوی گل سرخ میداد که مدهوش شدم
حرف هایم ماند در گلو
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
تو چه میکنی با من؟
تویی که نامت هم بی نشان است
چگونه آرام کرده ای هوای اطراف را
عشق در گمنامی است
حق با توست
آن را که خبر شد
خبری باز نیامد
گل روی مزار شهید گمنام در تصویر قصه دارد
تصویر امروز گرفته شد...(گلزار شهدای تهران، قطعه 29)
جوانی را دیدمروی تمام مزار شهدای گمنام گل می گذاشت
آرام و با طمانینه خاصی این عمل را انجام میداد
زمان بازگشت از گلزار از آن قطعه، عکس گرفتم...
+دلم یک صحبت طولانی میخواهد