زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

هوای جوانی

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۵۸
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) می گوید: خودت را از نسیم بهار و تابستان نپوشان که جوان کننده است!

با خودم می گویم نسیم بهار، نسیم رستاخیز است، نسیم اینکه بعد از هر مرگی تولدی است. باید بگذارم این درس بزرگ بهار بیدار و زنده ام کند.

اصلا جوان شدن یعنی پویا شدن و به تکاپو افتادن برای رسیدن به خدا

و تابستان،

فصل ثمره دادن تلاش ها!

کاش همیشه معنای سطح و باطن حرف های خدا و آل الله را خوب درک کنیم  عمل کنیم.

خدایا! دلم هوای جوان شدن می خواهد، از آنهایی که خوابش نمی آید در دل شب از درد فراق تو

خدا! دلم  هوای جوان شدن می خواهد از آنهایی که می دود تا برسد به سر منزل مهربانی

خدایا! دلم هوای جوانی می خواهد...بهارت را شروع می کنی؟

وجود ناب خود

دوشنبه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۵۷
خاکستری های مغزم می گویند:

باید از خود دل کند تا به وجود ناب خود رسید، دارم این سخن را بارها مرور می کنم

 و چه آشوبی در دل به پا خواهد کرد

باید از خود دل کند تا به وجود ناب خود رسید...


برنامه دفاع از حریم مولا

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۶:۱۰
سال نو که می شود، برخی برنامه هایشان را آخر اسفند نوشته اند

برخی اول سال می نویسند و برخی هنوز ننوشته اند و برخی..

 

نمی دانم نوشتن لازم است یا نه، ولی  تحول نوشتنی نیست، عملی است.

عمل، همین عمل امسال واقعا برایم مهم باشد، برایت مهم باشد.

چقدر در دعای عهد می گوییم مولا مدافعت خواهم بود، پس چه شد؟؟؟؟

راستی بین برنامه هایم، طرحی جدید برای دفاع از حریم ولایت آل الله نوشته ایم؟

ملزومات اجرایی اش را معین کرده ایم؟

 

 

حرف حسابم با خدا همین است، خدایا!

مرا خلق کردی و مخلوقت خواندی، هل یرحم مخلوق الا الخالق؟؟؟؟

رحم کن، رحمی از جنس توفیق خدمت به مولایم مهدی ...

 

 مولای من!

دریاب مرا که سال 93 ام بی تو نگذرد که مثل دیگر سالهایم خسران زده باشم.

مشتی خاکم

جمعه, ۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۹
سال نو شده است و این اولین پست من برای سال یک هزار و سیصدو نودو سه است:

به قول رفیق مان، آخر این اشک ها پاک رسوایم می کند!

سال نو، تو برای من نو نیستی، چون من هنوز نو نشدم. و همان مشتی خاک باقی ماندم.

سال نو، پر پروازی ندارم،

سال نو، من مشتی خاکم، کاش خدایم با من مخلوق بهتری می ساخت.

 

بی پر پروازم و مشتی خاکم، سرآغاز این خانه است...

هوای آدمیت

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۵۷
دارم سکوت اختیار می کنم.

استاد می پرسد بگذارید از ...بپرسم، چرا اینقدر کم حرف هستید؟؟؟

دارم به صدای خدا گوش می دهم. بدجور دلش برای  مخلوقش تنگ شده، مخلوق گناهکارش....

دارم خسته می شوم از خود الانم.  کاش کسی یک سیلی محکم بزند به من و بگوید خوشحالم که بالاخره  فهمیدی، کاش آدمها بدون تعارف حرف دلشان را می زدند.

دارم به حرف های آقای مجتهدی تهرانی گوش می دهم. چه حرف های نابی از آدمیت می زند. کاش دنیا هوای آدمیت کند.

کاش دنیای دلم بیش از دنیای بیرون هوای آدمیت کند....

دعایم کنید.

 

حقیقت این است...

چهارشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۰
حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم؛ اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم ،انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم و آن (( عشق)) است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...


شهید محمد ابراهیم همت

 

 

 

حاج ابراهیم همت! حرفت خیلی آرامم کرد، دعایم کن که با عشق خدا خوب به رسالتم عمل کنم.

دعایم کن

کوچ

جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۷:۰۷

 

خدایا!

تمام شد

تو به خواسته ات رسیدی.

و حالا

دل شکسته را می خری؟؟

***

خدایا!

 

تمام پر های پروازم ریخت

کوچ هم تعطیل شد

چیزی ندارم

***

پرستویی بودم

که نه دست آموز تو شدم

نه دست آموز انسان ها

ماندم در زمستان

همه دارند از کوچ بر  می گردند

آرام جان دادم

هر کس رسید

لااقل به او بگو

من چشم به راه بودم...

 

نشدن

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۱
یک چیز در دنیا مدام تکرار می شود و آن اتفاق هایی است که خدا می خواهد ببیند چقدر به او اعتماد داریم و چقدر در برابر ناکامی ها و نشدن ها آرام هستیم و  باور داریم خدا کار مهمی با ما دارد...

حواسمان به این اتفاق ها باشد، اتفاق هایی که نشان می دهد خدا شدیدا حواسش به ماهست....

اتفاق های همیشه خوب، خوب از آن جهت که خدا حواسش به ما هست و ما را دوست دارد....

چقدر این نشدن های این روزها را دوست دارم....

 

 
آرام باشیم تا نگاه خدا مثل پروانه ای بر زندگی ما بنشیند و  همه را آرام کند.

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۲
 

به نام عشق 

تقدیم به بانوی  شهر آینه ها حضرت معصومه (س)

 

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی

تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا

بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست

خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم

وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست

این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم

در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم

عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم

مربع

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان

من هم دلیل حسرت افلاک می شوم

روزی که زیر پای شما خاک می شوم...

شاعر: حمیدرضا برقعی 

 

سالروز وفات حضرت فامطه معصومه (سلام الله علیها) را به  حضرت صاحب الزمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمام محبین و شیعیان حضرت تسلیت عرض می کنم.

مجنون

يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق ، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یارب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دگر نیستم
این تو و لیلای تو ، من نیستم


گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودمو نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت


روزو شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی


حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم...