جواب
آرام
من، غروب دعا کرده ام، جواب می دهند..
جواب
تا که در معرض عمل انجام شده قرار بگیرم
و تو دلم را سیلی بزنی
من به مهربانی تو بیش از مهربانی دیگران امید دارم.
خدای من!
گاه در امور تو که دقیق می شوم، فقط می خواهم ساعت ها این مقام خدایی ات را ستایش کنم.
خدای من!
اگر چه سرافکنده ی امتحان های توام، ولی باز امیدم به ارفاق های توست.
خدای من!
من همان کودکی هستم که آدمکی را از گل ساختم و هر چه نگاهش کردم، بعد فهمیدم چقدر ناتوانم
خدای من!
می گویند "ب" بسم الله یعنی به نام تو و با یاری تو
خدای من!
خوبی ها را زندگی کردن را یادم بده
خدای من!
مولایم علی فرموده: ارزش آدمی به قدر همت اوست، پس تو همتم را بالا ببر
خدای من!
زندانی بساز که قلبم را در آن حبس ابد کنم، زندانی که فقط نور تو از پنجره ی آن به او بتابد
خدای من!
نه بنده ی شایسته ای برای تو بودم و نه خدمت بندگی صالحی داشتم.
خدای من!
من بدم، ولی تو خدایی، پس به رسم خدایی ات مرا ببخش، که کرم و لطف تو فراتر از خطاهای من است.
خدای من!
معشوق و محبوب من!
تو که بهتر میدانی گاه خواسته های لجوجانه ام نیز به تو برمیگردد، پس مرا ببخش
مرا ببخش که بی دل شدم.
خدای من!
به راستی مولایم حق داشت، که بگوید که بر عذابت صبر می کنم، چگونه بر فراقت صبر کنم؟؟
خدای من!
من که بی تو کسی را ندارم، تو آنجاهایی که هیچ کس نبود، دستم را گرفتی، از تو می خواهم دستم را که عمری گرفته ای مبادا رها کنی
یا خدا!
آنی و کمتر از آنی رهایم نکن...
در زمستان تنها ماند
و...
روی دیوار می نویسد، خدا عاشق را می کُشد، عاشق خودش را، ببار شاید عاشقش شده ای
عشق مثل خدا سه حرف دارد، این بهترین معنای خداست که با او در تطبیق است.
خدا می گوید:
"من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلیّ دیته و من علیّ دیته فانا دیته" ؛ آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
وقتی صدایت می زنم، یا حبیب من لا حبیب له
اوج تنهایی ام را درک می کنم
وقتی می گویم، یا طبیب من لا طبیب له
تازه دردهایم را می شناسم
وقتی صدایت می زنم، یا ذخر من لا ذخر له
فقرم را می فهمم
وقتی صدایت می زنم، یا رفیق من لا رفیق له
...
بگذریم خدا! باید به چند درصد جنون برسم تا مرخصم کنی؟؟
.
دارم همه چیز را جمع می کنم
تیک ها را زده ام
اما
هر چه می گردم
او نیست!!!
****
کوله بار
کوله ی یار است
برای همین سنگین نیست...
***
باز دارد می شود ساعت دوازده
پس کجایی که روشنی بخش دوازده
****
طبع سرودن را که دفن کرده بودم
بد جور گل داده است
می دانم از چشمه ی تو
آب خورد
***
سرم را تکان می دهم
چون زبان را زندانی کرده ام
مجرم حبس ابدی است
****
این روزها می روم بالا
از آن بالا افق هم معلوم نیست
آدم ها چقدر شهر را سیاه کرده اند
پاک کن من هم کوچک است
****
زیاده نوشتنم را ندیده بگیر
سکوت آن را کاشته است
***
گفت: قلبتان دیگر برویش
مُسکن
جوابی نمی دهد
سینه را شکافتند،
قلبی نبود!!
***
مهربانی ات را چند خریدی که
بی دریغ می بخشی
چون پرسیده ام
خیلی گران بهاست
یا تو پولداری
یا خودت همان کالای مهربانی هستی
****
این قلم را زمین می گذارم
قلم علم تجربی را بر می دارم
برای همین
تا خدا
یا خدا
عمری به خطا رفته ام، نمی دانم تولد چیست که برخی برایش جشن میگیرند، مگر نه است دنیا قفس است، انسان برای اسیر شدن در قفس جشن میگیرد؟؟؟
یا نه شاید جشن تکلیف می گیرد!
یا نه شاید...
هم خوش بینم به تو ای 29 امین روز اردی بهشت
هم دلگیرم از تو ای 29 امین روز اردی بهشت
من هر چه می کشم از تو می کشم ای 29 امین روز اردی بهشت...(1)
خدایا! دارم از دلتنگی مداوم روح می پوسم. این روزها و حرف هایی که در رفت و آمدند دارند گوشه نشینم می کنند..
باورت می شود، بشنوی که پاک بودن افتخار نیست؟؟!!!
این را چه بنامم این تفکر را، چه سواد مبتذلی در این دانشگاه ها عاید ما شده، که به این افکار رسیده اند!
خدایا! بیا و فردا در همین 29امین روز در قفس را باز کن، دلم هوای پرواز دارد...
بیا و فردا در همین 29امین روز در قفس را باز کن، دلم هوای پرواز دارد...
(1) برداشت شده از شعری
ماه عبد شدن!
ماه مطیع شدن!
ماه اینکه ببین بنده ی من! هر چه من می خواهم، همان می شود، این را قبول کن اما تو خوب عمل کن!
دارد از راه می رسد، دلم را به تو می سپارم خدا، تعلق هایش را حذف کن، یک اتصالی بین من و خودت برقرار کن، نگذار سست دوباره بنای دوستی ام با تو را بسازم.
این رجب می خواهم بنا را محکم با سرپرستی خودت بسازم، چون تنها تو " رب" هستی
کاش، من هم جز پاسخ دهندگان أین الرجبیون باشم؟
کجایی؟
عجب دنیا دیوانه شده است؟ آدم ها کجا می روند؟
هیچ چیز آرامم نمی کند، عجب به این معادلات و درس ها که نمی فهمم چه می گویند. کجا آنها طعم خدا می دهد؟
لابلای برگهای سبز جوان روییده شده، و از رنگشان می توان فهمید خدا هست.
خدایا! در آغوشم بگیر سخت محتاج نوازشت هستم.
خدایا!
تازه می فهمم چرا "یا انیس من لا انیس له" هستی..
جامعه را خراب کرده ایم و خوبها را گوشه نشین، و چه انتظاری داریم که آرامش ارزانی قلب هایمان باشد...
دل شکستن ها را رواج داده ایم
حرمت های دل را زیر سوال برده ایم
چه واژه های نامفهومی به هم می گوییم
با خود می گویم، خدا چقدر صبور است،
انسان این روزها بدجور بی ثبات است. و چشم ها چقدر دارند حال دل را خراب می کنند...
و چشم ها...
چشم ها را کمی ببندیم و در خود فرو برویم، شگفتی ها در وجود ماست و آیه های بندگی و چقدر نابینا شده ایم و مدام خراب می کنیم.
خدایا! چشم های دلم را به دنیایی آشنا کن که جز تو را نبیند