زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

یادم باشد...

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۶

فرق ما آدم ها در همین تفاوت های ماست

کسی آدم ها را توجیه کند، اینقدر تلاش نکنند همه را مثل هم کنند.


کسی هم دیگران را برای اثبات خودش توجیه نکند، همین که به خودت و فکرهایت خوب برسی اثبات می شوی

این روزها یاد گرفتم اگر همان کودک بچگی هایم باشم که با شوق دست به خاک می زد و می پرسید و از زمین خوردن دست نمی کشید و همواره پیش می رفت، شاد خواهم بود

شاد خواهم بود که یاد باشد چه شادی و چه غم به قول آن عارف

این نیز بگذرد...


یادمان باشد گمشده ی ما آن امامی است که منتظر آمدن ماست...

باران همیشه چشم هایم را می شوید تا یادم باشد معشوقم کیست....

امروز سال روز روزی بود که تو را ای مهربان از دست دادم

دلم نه برای نبود جسمت تنگ شده، نه! دلم برای دعاهای خیرت تنگ شده

دعاهایی که هزار و یک بلا را از من دفع می کرد

خنده هایت که برای من هزار و یک رحمت بود...

دلم برای دستانت تنگ شده، دستانی که آنها را به دستم می گرفتم و از پله ها عبورت می دادم تا با خیال آسوده بالا بیایی

روحت قرین رحمت حق که می دانم جایگاهت بسیار والاست

تویی که هیچ نمازت قضا نشد...

مادربزرگ مهربانم...

 

کاش...

شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۷
دلم می خواهد فریاد بزنم و از تمام این روزها فرار کنم و گریزی به خدا بزنم.

چقدر دنیا درگیر خودش شده است، و من چرا درگیر می شوم؟

کجاست آن دوستی که باور کند تو را فقط به خاطر خودت!

همه در گریز از هم هستند، مبادا دیگری مانع پیشرفت آنها شود! کسی هست بگوید دکتر حسابی با چه اصولی به تمام زندگی اش می رسید؟؟

برای یک چیز، قید خیلی چیزها را می زنیم، کاش برای خدا قید تعلق های فانی را می زدیم، کاش برای خدا قید نگاه های نادرست را می زدیم

کاش برای خدا قید فکرهای بد را می زدیم...

کاش...

 

کاش کسی بود تا سهم دلتنگی هایم را با او تقسم کنم. سهم تمام اندیشه هایم را

این فکرها در خیالم سنگینی می کند، کمکم نمی کنند این آدم ها، و چقدر سنگین است، درک این اندیشه ها و حمل آنها به تنهایی...

 

اما باید رفت، این قانون است 

درس عاشورای امسال

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۰۱
از غروب به بعد جهاد حضرت زینب(سلام الله علیها) شروع شد.

و کربلا در کربلا می ماند  اگر زینب نبود...

راستی چقدر یاد گرفته ایم مثل بی بی در برابر مشکلات و مصائب  خود -که از حیث کوچکی قابل مقایسه با عظمت کربلا نیست-بگوییم همه زیبایی است و حکمت خداست؟؟

راستی بنویسم امشب برای خودمان درس عاشورای امسال برای ما چه بود؟

میهمانی سقای کربلا و شهدا

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۰۹
امشب عجیب بود، رسیدم سرکوچه دوستم گفت: برویم مسجد! برگشتیم و وارد شدیم.

بعد نماز و سخنرانی، مداح گفت: دسته عزاداری میرود بیرون!

پشت سر دسته ی عزاداری رفتیم. دسته مقابل خانه ی شهدا می ایستاد و روضه می خواند...

آخرین شهید، شهید علی اعرابی بود...

پست پرچم یا ابوالفضل راه می رفتیم.

آرزو داشتم یک شب راه بیافتم  پشت دسته ی عزاداری و عزاداری کنم. امشب استجابت شد.

دسته که به مسجد برگشت، اتفاق جالبی افتاد! گفتند نذری امشب یک ساعت بعد توزیع می شود، برخی ناراحت شدند و رفتند، و شاکی بودند. ما چون باید برمی گشتیم، گفتیم رزق ما نبود و رفتیم. وارد کوچه شدیم قبل اینکه زنگ خوابگاه را بزنیم. خانمی از داخل صندوق عقب ماشین دو غذا درآورد و گفت این روزی شماست....

قربان میهمان نوازی سقای لبریز ادب کربلا...

مولای من! یا ابوالفضل عباس! من از دلبستگی رها می شوم، یادت باشد عشق حسین را در دل ما جاری کنی...

مولا! ممنون امشب دعوتم کردی

بیعت

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۰۱
دارد میرسد آن واقعه ی عظیم...

می اندیشم به آن شب که بیعت ها را برداشتی و عیار مردانگی را عیان ساختگی..

راستی چه کسی می ماند اگر امام زمان بیعت را بردارد؟؟؟

مولای من امشب که در محفل سوگواری تو رفتم، این نگاه عامیانه به قیام حیات بخش شما، این جمع های بی تعقل بیشتر دلم را شکست.

در غربت شما آل الله همین بس که مکتب شما را موشکافی نمی کنیم و از شما حیات را به ارمغان نمی گیریم...

شرمنده ام مولا

کاش می توانستم برای شما کاری کنم.

شب دوم، محک عاشقی

چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵
سلام بر شما آقای من!

دلم امشب عجیب دلگیر است، حرف های مانده در گلویم فزونی گرفته، عجیب روزهایی شده برای من

هر روز فشارهای بیشتر و سختی های بیشتر و کسی در این میان نیست...

بیشتر کربلای تو را این روزها احساس می کنم و غریبی تو را

دلیل دارد که میگویند برای تو باید گریه کرد تا آرام شد....

آقای من! در غریبی تو همین بس که  ما محبین تو در عمل به دستورات تو  نشسته ایم و هیچ عمل مفیدی از خود نداریم...

فدای دل غریبت ای مولای کربلا!

دریاب ما را!

کاش لیاقت خدمت بگیریم در این دهه ی محک عاشقی...

 

 

مال حرام

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۱۴
امشب، شب اول است و من به این می اندیشم که چرا آنها در برابر تو ایستادند؟

و می شنوم ندایت را که گفتی: شکم های شما با مال های حرام پر شده است.


آری مال حرام، انسان را ذلیل می کند تا جایی که می شود قاتل سفینه النجاه....

خدایا!

شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۵۲
و چه حزن مداومی دلم را در بر گرفته است

چه حزن عجیبی...

نفسم را می شمارم کم کم و گاه زیاد زیادتر می شود...

چه تنهایی عجیبی

خدایا! آمده ام شکایت...

دلم از دنیا گرفته است، دلم از خودم گرفته است

خدایا! چه وقت مرا از دنیا می گیری؟؟؟؟

خدایا! تنهایی دیوانه ام کرد. نفهمیدن حرف هایم دیوانه ام کرد.

بگذار برگه ی انصراف را پر کنم و تمام

انصراف از تمام دنیا...

بیا و مردانگی کن...

یا خدا! دریاب مرا، دارم می افتم ...