زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۳۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

دق الباب خانه رند عالم سوز

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹

خودم ساکن شده ام در خانه ای جدید
و دوستانم، این کتاب های همیشگی باز چیده شدند در خانه ی جدیدشان
اما خانه جدبد و کتاب جدید
"رند عالم سوز"
درست در قفسه ی بالای سرم ساکن شد
دق الباب می کنم
صدا آمد:


"رفیق! اگر از این فقر دنیایی عبور نکنی، به آن فقر الی الله نخواهی رسید؛
و هیچ چیزی مانند بلا، انسان را در برابر معشوقش ذلیل نمی کند.
معشوق ما هم که کبریایی است، پس کاسه ی دوستانش را از بلا پر می کند،
تا از عشق زودگذر، به مقام محبت حقیقی صعود کنند
و یقین داشته باشد که اینگونه، بلا از عسل هم برای تو شیرین تر می شود."



+پانوشت: رند عالم سوز/شرح شیدایی رند عالم سوز کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی

گره گشا

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۰۵

گوشه ی ضریح را گرفته بود

داشت نجوا می کرد و می گفت:

" آقا به مادرش رحم کن

آقا به جوانی اش رحم کن

آقا به..."

کم کم صدایش بالا گرفت و به زجه رسید

من طاقتم بریده شد و بیرون آمدم

نگاه به گنبد کردم

راست می گویند ولایت این آل الله، به راستی ولایت است

این ها باید واسطه شوند تا رحمتی شامل ما شود

ولی در اندیشه ام

کجاست ولی امر و صاحب عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من؟

چرا گوش به او نمی دهم و بعد... .


اما چه خوب یاد گرفته ایم که

گره های زندگی را آل الله به نیکی باز می کنند

 کاش از این صحن و سراها ساده عبور نکنیم...


مسیر جدید در پی تایید است...

به زودی...

+پانوشت: رخدادی در زیارت حرم امامزاده صالح(علیه السلام)

+ گره گشایی کن، تا گره از زندگی خودت باز شود.

هر شب در قرار ملاقات

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳

باز آمده ام

نگاهت می کنم

پرده را کنار می زنی

مهتاب به تو چشم دوخته است

دستمال همیشگی برای به امانت گرفتن اشک ها را کنار سرم میگذارم

زانوها را بغل می کنم

بعد آرام آرام مثل تمام نوجوانی ها از پنجره به صاحب ماه خیره می شوم

در گوشم زمزمه می کند:

"لا تَخف و لا تَحزن إنّا مُنجوک"

صدایش می کنم و می گویم:

ببین!

هر شب قرار ملاقاتی دارم با میهمانی که به تو سپردم

با قلبم

از وقتی آماده در بیمارستان شما بستری شده

شاید نفس هایش رو به آخر باشد

ولی راحت تر نفس می کشد

راحت تر می خندد به رفتن ها

یا طبیب من لا طبیب له

ممنونم

موجی از آلام

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳

آمده اند از قول تو آقا سید حرفی زده اند

اصلا این ها جعل امضا را هم بلد نیستند

چه برسد به جعل سبک قلم تو

قلم بلیغ تو که می گوید:

" بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را،

بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند 

  راحلان طریق می دانند که ماندن نیز در رفتن است"


حداقل در هر کلام تو یک "واژه بلیغ بیداری" هست، این بارزترین تضاد در آن جمله ای بود که به تو نسبت داده بودند.

با خودکار نوشتم سند حرفتان را بگویید، حداقل 21 سال از شهادت سید می گذرد. آن زمان کجا سید حرف از آن واژه زده بود؟؟؟

آخر دروغ گویی تا کجا؟؟؟

چرا حقایق را نمی بینید و دین را به رای خود تفسیر می کنید و آمال خود را وضو نگرفته نماز می کنید!

دارم آتش می گیرم!

***

آن از صبح که آن خانم تهی دست دنبال پولی برای دارو می گشت.

آن طرف تر آدم ها بی توجه عبور می کنند از کنار آدم هایی که دنبال دستی هستند که فقط آن را بگیرند تا بر ترس خود غلبه کنند.

و آن دخترک خردسال که شیشه  ماشین را پاک می کرد، و بعد به ذهنم خطاب می شود سخن مولایم علی (علیه السلام): "زن آیت جمال خداست" و باز هم درد!

و اکنون با جوان هایی که تقریبا یک دهه با من احتلاف سنی داریم بحث کردیم، و چقدر خسته شده اند از حرف و حرف و حرف!!

کجاست حرکت ها و فتواهای انقلابی؟؟

کجاست آن دافعه  های سرکوب کننده فساد؟

کجاست؟

ساعتی از بحث گذشته است و می بینم این جوان هایی که در پاسخگو یی به نیازهای خود ناتوان هستند و دستشان به جایی بند نیست! و تنها عمرشان را ساعت ها در مرور اخبار صرف می کنند.

امروز دردها این قلب نیمه جان در قفسه استخوانی را بیش از پیش ناتوان نمودند.

در اندیشه ی نگارش متن "مسیر جدید" هستم.

اما تو با من باش ای مخاطب این سطرهای همیشگی

تیرگی همه جا را دارد می گیرد! و چه موجی از آلام در راه است...


+

پانوشت: جمله نسبت داده شده به سید مرتضی آوینی بر سر مزار ایشان را ذکر نکردم. امیدوارم آگاه شوند آنان که خطا می روند.