زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

نشدن

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۰۱
یک چیز در دنیا مدام تکرار می شود و آن اتفاق هایی است که خدا می خواهد ببیند چقدر به او اعتماد داریم و چقدر در برابر ناکامی ها و نشدن ها آرام هستیم و  باور داریم خدا کار مهمی با ما دارد...

حواسمان به این اتفاق ها باشد، اتفاق هایی که نشان می دهد خدا شدیدا حواسش به ماهست....

اتفاق های همیشه خوب، خوب از آن جهت که خدا حواسش به ما هست و ما را دوست دارد....

چقدر این نشدن های این روزها را دوست دارم....

 

 
آرام باشیم تا نگاه خدا مثل پروانه ای بر زندگی ما بنشیند و  همه را آرام کند.

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۲۲
 

به نام عشق 

تقدیم به بانوی  شهر آینه ها حضرت معصومه (س)

 

همسایه سایه ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی

تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی

هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا

بی اختیار سمت حرم میکشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل میکند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست میدهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

با زمزم نگاه دمادم هزار شمع

روشن کننند هاجر و مریم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست

خونین تر است ماه محرم کنار تو

مادر کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری ات شدیم

ما با تو در پناه تو آرام می شویم

وقتی که با ملائکه همگام می شویم

بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات

مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات

زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست

تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست

باران میان مرمر آیینه دیدنیست

این صحنه در برابر ایینه دیدنیست

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح که همواره بی حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف های خود اصرار میکنم

در مثنوی و در غزل اقرار میکنم

ما در کنار دختر موسی نشسته ایم

عمریست محو او به تماشا نشسته ایم

اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست

ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم

قم سالهاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم

بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا

ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم

مربع

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان

من هم دلیل حسرت افلاک می شوم

روزی که زیر پای شما خاک می شوم...

شاعر: حمیدرضا برقعی 

 

سالروز وفات حضرت فامطه معصومه (سلام الله علیها) را به  حضرت صاحب الزمان( عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمام محبین و شیعیان حضرت تسلیت عرض می کنم.

مجنون

يكشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۳۷

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست


عشق ، آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یارب از چه خارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دگر نیستم
این تو و لیلای تو ، من نیستم


گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودمو نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یاربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت


روزو شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی


حال این لیلا که خارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم...



فکری در نگاهی

پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۸:۱۵
نگاه می کنم به گذر آدم ها

فکر می کنم به طرح های این روزهای مسئولین

می شنوم این اختلاس های عظیم را

سرم را برمی گردانم و  می بینم  چه حسرت ها در نگاه ها موج می زند...

 

یک سبد کالا شده نقل محفل ها!

راستی یک سبد ایده و فکر را تابحال به کسی داده اند؟ کاش یک کتاب در این سبد کالا بود به این نام  که "خودت را چند به دنیا فروختی؟"

 

اختلاس های کلان را می بینیم، اما هر کدام ما یک نوع اختلاس می کنیم.  تحصیل کرده هایی را می بینم که وام می گیرند و بعد با آن طلا می خرند! بعد فکر می کنم وام دار بودن چه زیبایی دارد؟ هیچ چیزی به ذهنم نمی رسد جز ایجاد زنجیره های اختلاس کوچک!

 

حسرت ها ر ا در چشم کسانی می بینم که پر از نعمت است وجودشان و اما خود را نمی بینند.

 

عمیق که می شوم پیوسته حالم خراب می شود و چشمم پر از اشک، تازه دردواره های آن دوست را می فهمم که از غربت علی(علیه السلام) سخن می گفت. نهج الیلاغه را می بندم که بعد از گذر یک خط از خطبه ی مولا، دیگر صفحه را تر شده می بینم.

 

گاهی فکر می کنم، چرا برای پوچ می جنگیم؟

لیست برنامه ی فردا را می ریزم و با خودم می گویم آقای بهجت حق داشت بگوید پایه های اعتقاد را قوی کنید.  این چیزهایی که مسئولین گشت و ... پی اش می روند شاخ و برگ اضافه است. پایه را دریابیم.

 

بعد فکر می کنم به حجم حرف های تلنبار شده ام. کاش کسی باشد، کمی گوش شنوا می خواهم

چهره هایی را میبینم برای یک نمره در هم رفته است، و رد شده اند از یک امتحان و تنها یک امتحان!

راستی این همه از امتحان های خدا رد شدیم  و  چرا ناراحت نشدیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

به آینه نگاه می کنم و به چشمانم، کم کم تصویرم مات می شود و  باران جاری...

کاش نشانم دهد یکبار خدا نمره هایم در کارنامه ی موقت، این بلاتکلیفی بدجور حالم را بدست گرفته....

 

 

 

 

جزوه ها...

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶
تمام جزوه ها را جمع می کنم،

همان ورق هایی که کنار هر معادله، واژه های دلتنگی هایم را در قالب بیت هایی سروده ام

همان ورق هایی که که وقتی کسی نیست و وقتی همه هستند خوب حرف های مرا درک می کنند

همان ورق هایی که پر از خط نستعلیق شکسته اند....

واژه ها مثل خودم در برابر این آدم ها شکسته اند

جزوه هایم را دوست دارم

همان هایی که هزار بار به من اثبات کرده اند خدا در دل اتم چه زیبا خدایی می کند

همان هایی که  با معادلات طولانی در انتهای به یک رابطه ی ساده ی خدایا! با معرفت ترینی می رسند.

 

دانشگاه  هنوز بی خبر است که من جزوه ی استاد نمی نویسم و آن چیزی که مرا استعداد درخشان کرد، نوشتن خنده های  الکترون های آزاد بود که در باند گپ خوب  بازی می کردند....

 

جزوه های سفید ترم جدید را روی میزم گذاشته ام...

زیباست، می خواهم این ترم بیشتر شاهد حضور خدا باشم در دل  سرامیک های اکسیدی و غیر اکسیدی

می خواهم درخشش حضور  خدا، بهترین رفیق دنیا را در آنها نشان بدهم.

خدایا! شروعم را شروع سطح بالاتری از شناختت در دل ذرات قرار  بده

خدایا! دریاب که بی تو هیچم.

بغض و تنهایی

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۴۶
گاهی تمام تنهایی را تحمل می کنی، ولی یکباره بدجور دلت هوای حرف زدن خواهد داشت...

مثل لحظه های الان من....

با خودم فکر می کنم، چرا آقای قاضی، این عارف والا می گفت: نماز!!!!!

فکر کنم خوب می دانست ضعف ما آدم ها در حرف زدن ها نمایان می شود. پس با خدا حرف بزنیم تا بدانیم ضعف هایمان کجاست؟؟؟

دوست دارم سجاده را در همین سرمای زمستان بالای پشت بام پهن کنم، و رو به آسمان به خدا بگویم این همه ضعف در من دیدی و به پایم نشستی، واقعا که تو با معرفت ترین هستی...

دارد بغض تنهایی هایم مرا می کُشد!

بعد فکر می کنم، این همه سال بغض تنهایی مولای عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ...

خجالت می کشم. سجاده را جمع می کنم و حرف های بی فایده ام را دور می ریزم و می گویم، بلند شد،

اللهم عجل لولیک الفرج ....

یار باش نه بار