زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۹ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

باران

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۳۹

کاش ابر باریدن بگیرد

این روزها او

تنها کسی است که می فهمد

این دل گرفتگی مدام مرا

کاش ببارد این دل

کاش ببارد چشم خدا

بر حال دل ما

امان از دلی که ...

يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۰۶

این روزها

در تمام لحظه ها

می بینم تو را

می ترسم از امتحان های تو
مدام مسیرهایم را کج می کنم
و دلم آواره است
و

امان از دلی که هر شب به آتشم می کشد

امان از دلی که ...


السلام علیک ای امام بارانی

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹

چشم هایت سرخ است از شدت اندوه

بگو

تنها با خدا سخن بگو

این قوم! زبان حال تو را نمی فهمند

این قوم! اندرزهای حیات بخش تو را درک نمی کنند

آه از خدا خدا گفتن های تو

تو عابدترین اشک خدایی

تو غربت را از جدت "علی" به ارث برده ای

تو را در کنج سجده هایت رها کردند

تو سکوت سوزآور را از خطبه های علی به ارث برده ای

تو این همه صبر بر مصیبت را از علی به یادگار برده ای

خدا می دانست تو تنهایی و چشم هایت ابری

برای همین نام تو را هم علی اختیار کرد

السلام علیک یا علی بن الحسین

تو همان علی هستی که فرزند خون سرخ و دشت بلایی

سوز کلام تو در نجواها آتش به دل می زند

ای ذخیره ی اشک در کربلا

 

السلام علیک ای امام بارانی

 

 

شهادت امام  علی بن الحسین، سید الساجدین، حضرت زین العابدین (علیه السلام) را به محضر امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و تمامی محبین آل الله تسلیت می گویم.

لختی خواب ابد

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۳۱

دارم می سوزم از درون

نه اشتیاق رفتن دارم و نه آرامش ماندن

این التهاب و گدازه ی درون مرا می سوزاند

کاش فرصتی برای نگفته ها بود

فرصتی برای یکبار دیدن و یکبار گفتن

کاش این من ها نبود

کاش خدایا! کمی امتحان ها را ساده تر کنی

بی اختیار نمی دانم به کدام سو می دوم

لختی خواب ابدی ای

مرا آرزوست

در بین این همه سوز و گداز ها


در غم

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲

هر چند بگویم از اوج مصیبت کم است

اصلا قلم من ناگفته در غم است

...




+بیت های بعد را امانی نیست...

از خود عبور کن

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶

بعد از مدتی، رفتم شکوه خدا را در کوه ببینم،

آخر کار

زمین خوردم، زانوها قدرت خم شدن نداشت، و درد تمام وجودم را می گرفت...

امشب در روضه ی باب الحوائج کوچک سرزمین محک بندگی، دیدم زمین خوردن واقعی یعنی کجا؟!!

ارباب با خنجر قبر می کند برای سرباز کوچکش

خدایا! یادم بده از خود بگذرم برای رسیدن به تو

اوج درس کربلا همین است، از خود بگذر تا به محبوب برسی


دل تنگی

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۰۰


دلم عجیب گرفته است

عجیب عجیب

اشک ها پشت دیوار پلک ها زانوی غم بغل گرفته اند...

بوی باران بهشت، بوی عشق می آید

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳
دیروز عجیب دلم گرفته بود
دیدم نمی شود
رفتم
حال دل را بد خراب کرده ام
فردا هم که روز مولاست
رفتم
 بوی گلاب پیچیده بود در دیار عشاق

مثل همیشه، میزبان اول
سید اهل قلم
بوی عشق می آمد،
گفتم : آقای مهندس، مهندسی دل را یادم بده


بعد از آن رفتم سراغ
صیاد دلها
گفتم:
پرواز را یادم بده در آسمان بندگی




کمی آن طرف تر، همه حلقه زده بودند،
و بوی بهشت را استشمام می کردند از
شهید غسیل الملائک
شهید گلابی به قول ما
 و شهید پلارک
کمی بنشین و آرام استشمام کن
بوی خدا می آید
او بوی تعفن دنیا را تحمل می کرد و به خلق خدا خدمت
حال شده خوش بو ترین یار این دیار عشاق



تا رسیدم به مزار استاد
همان که پشت کرد به تمام کرسی های علم تجربی
و دوان دوان به سوی علم حقیقی رهسپار شد
رفته بودم، علم را یادم دهد
آری او کسی نیست
جز
دکتر مصطفی چمران



 آن طرف تر
اهل دل و اهل همت بود
که پادگان عشاق را به نام او زدند
اصلا هر طرف رو کنی
بوی بهشت می آید
و بلندگوها که رفته اند به استقبال ماه باران آزادگی
ماه آزمون و دلباختگی
و ندا می دهند
لبیک یا حسین
بوی باران می آید
باران اشک های بهشتی با عطر رضوان


فقط خواستم در کنار شهید قاسم
که عاقبتمان بوی بهشت دهد و سرافکنده نباشیم
و منتظری نباشیم که شمشیر بروی مولایش کشید

خدایا! ما را هم در دیار عشاق در آغوش خاک بسپار


باز برمیگردم،
اینجا قشنگ ترین قطعه است
قطعه ی آشنای بی نشان ها
می نشینم
آه، اینگونه رفتنم مرا آرزوست
بی نشان بی نشان...






به قول دوست ما از خانه ی " باب المراد"، دوباره باران




.......................................................................................................................................
+سفارش می دهم، بنویسند روی مزارم آشنای بی نشان
+ نگاه کن، تاریخ شهادتش ماه بهشت است، اردی بهشت
+ اصلا بدجور دوستش دارم این بی نشان ها را...
+ از آشنا بود که خواستم آشنای بی نشان شوم...

باران اشک

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۶

آهسته گام بر میدارم

لبخند گل های پاییزی

در دستان باغبان 

شگفتی دارد...

آسمان کمی تیره می شود

زمین تشنه است

از آن همه گرمی تابستان

التهاب وجودش را درک می کنم

کجاست آن بارانی که آتش درون را

خاموش کند؟

کجاست به راستی این باران؟

دارم از التهاب دنیا می سوزم

التهاب و التهاب....

هیچ  چیز آرامم نمی کند

عطر غریبی این روزها دارد

شاید بی دلیل نیست که

باران محرم در راه است...

از باران نیزه

باران اشک

باران...

***

آه ای قلم

امان بگیر و آرام باش

این التهاب ها تو را به کشتن می دهد

دارم می اندیشم به گزینش یار

در دل شب

آه چه آبرودار است این امام

مثل خدایش

دارد می سوزم از این همه عشق حسین

این بار لباس مشکی عطر دیگری دارد

کاش هوای آدمیت

زنده ام کند

کاش هوای آزادی مولا

این بار آزادم کند

کاش سیرابم کند

این باران...