زبورِ دل

زبورِ دل

اندر معنای زبور: نوشته یا کتابی را زبور گویند.
اما زبور دل!
هر دلی را زبوری است در این عالم، کاش زبوری ناب بنویسیم بهر دل خود

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۰۰، ۲۳:۳۵ - محسن رحمانی
    چه زیبا .

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

یازده شعبان است، ماه پیامبر و پیامبر کوچک حسین چشم گشوده است. پدر، پیشانی او را می بوسد، مادر نیز، سه تبسم در هم گره می خورند و بهار در خانه ی حسین آغاز میشود.

این آفتاب که امروز مشرق چشم های حسین را به میهمانی کهکشان برده است، علی اکبر است.


مبارک باد این نوزاد، خجسته و خوش فرجام باد این  فرزند! چقدر شبیه پیامبر است
چقدر شبیه مسیح. یاحسین! جد مادرش، عروه بن مسعود ثقفی شبیه مسیح بود. شبی که پیامبر سیر آسمان می کرد، در معراج خویش مسیح را دید و با شگفتی گفت: چه قدر شبیه عروه است و اینک فرزند لیلا، همان عیسی است. همانند عروه. دو پیامبر در فرزندت خلاصه شده اند. ما فرشتگان به زیارت دو رسول آمده ایم به دیدار مسیح و مصطفی.

حمد را به فصاحت پیامبر می خواند. عبدالرحمن سلمی را به پای آموختن سوره ی حمد او، سپاس گفتی و نواختی و دهانش را از مروارید آکندی، اینک عبدالرحمن می نشیند، گوش می سپارد تا حمد را از اکبر تو بیاموزد تا گوش را به صدای پیامبر آشنا کند. به زیباترین صدا.

آن روزها دهان عبدالرحمن را پر از گوهر ساختی و سخاوتمندانه و کریمانه اش نواختی، امروز با اکبر چه می کنی؟ که حمد می خواند و استاد به شاگردی می نشیند و در طنین حمد نوجوانیت جاری می شود.....

یا حسین! چاره ای بیاندیش خیل مشتاقان را. همه هر صبح می آیند با شوق و اعجاب و التهاب. شنیده اند که اکبرتو عین پیامبر است. می آیند تا مجمد را ببینند، صدایش را بشوند و خلق نبوی را از نزدیک نظاره کنند.

مهمان نوازی اکبر تو زبانزد همه است. از دور دست ها می آیند تا کرامت و نوازش و منش او را ببینند.

ووو...

این متن برگرفته ای از کتاب"دوباره پیامبر"  پیرامون شخصیت حضرت علی اکبر(علیه السلام) است. به قلم محمدرضا سنگری. کتاب کم حجم و کوچکی است. به بهانه ی روز میلادش بخوانید و او را بشناسید. و بدانیم بی دلیل نیست روز جوان را روز میلاد او نامیدند.

میلادش را به محضر حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) تبریک می گویم. و همچنین به همه ی محبین آل الله

روز جوان را  بر تو مخاطب خوب من تبریک می گویم.

یادمان باشد جوان یعنی یک جهان توان


دو حدیث برای زندگی

دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۶
امام علی علیه السلام می فرمایند:

من از خداوند خود نه فرزندانی زیبارو خواستم و نه فرزندی خوش قد و قامت بلکه از پروردگارم فرزندانی خواستم که فرمانبردار خدا باشند و از او بترسند تا وقتی به او نگاه کنم و ببینم از خداوند فرمان می برد چشمم روشن شود.

منبع: بحارالانوار

*****

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم):

  همین که مومن برادر دینی خود را تهمت زند،ایمان از دلش زدوده شود همانند نمک در آب

 

تأملی بر لحظه های خود

يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۲۱

می اندیشم با خود که چه می کنم؟

این دانش تجربی چه چیزی از انسانیت را به من آموخت و چه پلیدی را از من زدود؟ آیا اصلا پلیدی را رفع کرد؟ یا قلب را تیره تر ساخت؟

این روزها که پیش از طلوع می روم تا ساعتی بعد از شروع ظهر و می بینم مردانی را که در سخت ترین شرایط برای خانواده خود تلاش می کنند و در امور پرخطر می ایستند، دلم به درد می آید.  کار من به خاطر سواد چهار ساله ی من در برابر تلاش انها ناچیز است.  خم می شوم نمونه را بردارم که آن کارگر با زحمت از داخل بالمیل بزرگ خارج کرده، دوست دارم گریه کنم. 

چرا انسان ها را با مدرک هایشان اعتبار دادیم؟؟

هفت روز هفته را آنجا باشی و در شرایط سخت! آن هم برای کسب پولی که می دانم واقعا کفاف خانواده هایشان را نمی دهد!! عدالت علوی کجاست؟؟

****

از اعتبار دادن های بی ارزش بگذریم، جالب است این همه هزینه می کنیم که متخصص شویم اما جهالت و کوته فکری برخی اجازه ی ظهور نمی دهد. و خیلی ها از علم استفاده نمی کنند و عمر خود را در محک تجربه هدر می دهند! قلبم درد می گیرد که متخصص بودن قشر جوان ما بازدهی ندارد.

***

دلم درد می گیرد از این انتخابات، از مردمی که رنگ ها را دیدند و درست تعبیر نکردند!! یاد کوفه در دلم زنده شد که مادیات بر خیلی چیزها چربید!!!

از چه بگویم؟

****

از اینکه تمام هم و غم جوانان ما شده کنکور و رتبه!! آن دنیا مگر ما را با رتبه ی یک و ... کنکور می سنجند؟ چقدر نیاز جامعه را رفع کردید؟ چقدر عملتان اثرگذار بود و ... این ها مهم نیست؟ نمی دانم اگر جوانان ما اینقدر پی منابع کنکور بودند  و تست،یکبار تست قرآن را می زدند چه می شد؟ راستی برای کنکور بندگی، چند درصد نهج البلاغه و صحیفه و کمیل را باید بزنیم؟

تلوزیون که برایم خیلی وقت است از چشم افتاده، دقیقه ای نظاره گرش باشم، اعصابم بهم می ریزد. تحلیل ها و حرف های اصل در ذهنم با تضادهای سیما  و صدا جنگ می کنند. دست خودم نیست، نقد می شود ناخودآگاه در ذهنم. که وقتی خدا در قرآن گفته هنگام مجادله نیکوتر سخن بگویید، چرا در فلان فیلم، روحیه ی پرخاشگری در حین مجادله نمایش داده میشود.!!

خسته شدم از دست ذهنم که مدام اخطار می دهد و هر رفتار را با سنگ محک اصلی می سنجد.  این تقابل ها دیوانه ام کرده اند.

****

اذان می شود، فکرمان درگیر غذاست!

اذان می شود، فلیم را نیم توان رها کرد!

اذان می شود، عروسی است، مگر می شود رفت برای نماز؟ کجایند عروس و دامادهایی که نگذارند نماز اول وقتشان  در آغاز زندگی شان به تاخیر نیافتد؟؟ سوال مسخره ای بود، می دانم. در این دنیای پر گناه، آن آلات گناه نباشد باید کلاهمان را بالا بیاندازیم. اصلا چرا در کسب کمال به اینجا رسیدیم؟؟ ما هم در همه چیز بین بد وبدتر خودمان را اسیر کردیم.

****

دارم مرور کنم، دوست داشتم الان در بیمارستان صحرایی امام حسن مجتبی می بودم. جایی که جز سکوت و عرفان چیزی نیست!!

دوست داشتم کنار شعله های ۱۰ متری میشتاغ بودم، تا اندکی آتش گناه را نزدیکتر می دیدم.

جنگ با نفش سخت است و سخت تر از آن سر سالم به سر بردن!

نمی دانم چرا امسال بیش از پیش مشتاق ماه بندگی ، ماه رمضان هستم.

اشک در چشمانم اسیر شده است. آخ کجاست ورودی باب الجواد؟ جایی که بدانم اگر اشک بریزد یعنی بیا داخل محرم حرم مایی...

****

می اندیشم به نبودن ها و بودن ها، می اندیشم به حرف های که می خواستم بزنم و نزدم. می اندیشم به دوست داشتن ها، می اندیشم...

مرور کنیم، خودمان را ، محبت های اطرافمان را ، اگر بی توجه و عادی وار از این مسائل بگذریم، به جایی می رسیم که انسان های مهربان را که ما را فقط به خاطر خودمان دوست دارند دیگر پیدا نمی کنیم.

حواسمان به فرصت هایمان از جمله جوانی باشد....

حواسمان به فکر مان باشد، خطا که رفت تمام است، سیم اتصال قطع میشود. فکر ریشه ی آدمیت است. همین که از ما گرفته شد، این جامعه و دنیای حیوانی  شد که هویت ناب آدمی را نمی بینم و پی غذا و خواب می رویم و خدا از یاد رفته است...زندگی مومن مثل زنبور است که همه ی حرکاتش خیر است، اما زندگی این روزهای ما شده سبک زندگی یک سب زمینی!!

چه بگویم و کدام واژه ها را مطرح کنم. حرف های تاملم مانده در گلو...

در آینده، اگر خدا عمری بدهد، با تاملی بر دعای عهد به روز خواهم بود.

دعایم کن به راه بیافتم. همین...

حرف های مانده در گلو

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸
سلام بر همه

دلم گرفته است...

دلم از تنهایی مداومم گرفته است. حرف هایم مانده در گلو...

حرف های خوب دوست داشتن، حرف های بارانی...

این روزها یک لحظه سکوت که می کنم، بی اختیار اشک می ریزم. دلم برای مولایم تنگ تنگ شده است.

دلم پر از نامردی روزگار شده است. پر از تنهایی و  جدایی از دوستان...

کاش فرصت داشتم...

خدایا! دوست دارم مرا برسانی... همین.

گاهی در دلم چیزهایی است که نمی توانم به کسی بگویم. چون نمی توانم بگویم، آنگاه کلمات نامأنوسی و نا صحیحی می گویم که حرف های دلم را هزاران بار وارونه جلوه می دهند.  و مثل همیشه باید اشک میهمان چشم هایم باشد برای این برداشت های غلط...

سه روز متوالی چشم هایم تا پاسی از شب گریان بود و به حال ناب کسی غبطه می خوردم. وقتی می دیدمش سکوت اختیار می کردم و با خود می گفتم، خوشا بر احوالش و به راهم ادامه می دادم...

از درون می سوزیم و اما سرخی چهره ی سوخته ی  حال ما را چرا کس نمی فهمد؟؟؟؟

روی دستم معلم با خط کش ضربه ای زد. برای اینکه دستم تمام روز جمعه را زیر آفتاب  با شوق در مزرعه ی پدری در کسب روزی حلال به پدر کمک می کرد. و دستم رنگ آفتاب سوختگی و بدی گرفته بود. اما او گمان کرد به خاطر بازی و ... دستانم اینچنین شده، آن موقع ۱۰ سالم بود. بغض در گلو گیر کرد. چیزی نگفتم، چون در ذهن آنها کار کردن من مسخره به نظر می رسید. سرم را زیر انداختم و رفتم سر کلاس...

اما باور کنیم برداشت های غلط سخت دل می شکند

 

Unknown

چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۱۱

عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت

مولا جان شرمنده

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۳
گاه دلم می گیرد از آدم ها....

صدای موزیک و آهنگ دلخراشی که بلند می شود و اما اذان نه! این چه خوشی است که در مراکز تفریحی ما بیداد می کند؟؟

نام مسلمان را بر دوش می کشند اما دوست خود را به خاطر خواندن نماز اول وقت مسخره می کنند!!!

ای مولای من! خندیدم به خطاهایشان اما وقتی دیدم که دیگر ارزش هایم دچار خدشه می شود. پیاده شدم. از همراهی شان خود را محروم کردم.

خوشم به خنده های خودمان... به خنده ها و شوخی های خودمان که مفاهیم آموخته مان می باشد. نه به این رخدادهای کذایی!!!

یا مولای عصرم! تو چه ها می بینی و چه دردی را در قلب خود داری!

مولا جان! من شرمنده....

من شرمنده که همان گام اولم هم اشتباه بود که رفتم. مولا جان دیگر تکرار نمی کنم.

مرا چه به این جمع ها؟ جمع هایی که در آن حریم ها را می شکنند و برخی از قیدهایشان خارج میشوند.

الگوی فاطمی را می بینم و این ها را، و چه  چیزهایی که دیده می شود و انسان شرم دارد از دیدن...

خنده ام می گیرد که به خاطر حضور من چقدر شادی از آنها سلب شد. فکر کنم اگر نبودم ...

آقا جان روی گفتن ندارم. آقا جان دریاب مرا که دیگر جایی نروم که تو را ناراحت می کند.

خوشحالم که از همان ابتدا بازگشتم. خدایا آنی و کمتر از آنی رهایم نکن...


میلاد مولای عشق مبارک باد

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۵۰
مولایمان علی (علیه السلام) فرمودند:

 روزگار تباهی ها

«یَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ لا یُعْرَفُ فیهِ إلاَّ الْماحِلُ وَ لا یُظَرَّفُ فیهِ إِلاَّ الْفاجِرُ وَ لا یُؤْتَمَنُ فیهِ إِلاَّ الْخائِنُ وَ لا یُخَوَّنُ إِلاَّ المُؤتَمَنُ، یَتَّخِذُونَ اْلَفْئَ مَغْنًَما وَ الصَّدَقَةَ مَغْرَمًا وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنًّا، وَ الْعِبادَةَ استِطالَةً عَلَى النّاسِ وَ تَعَدِّیًا و ذلِکَ یَکُونُ عِنْدَ سُلطانِ النِّساءِ، وَ مُشاوَرَةِ الاِْماءِ، وَ إِمارَةِ الصِّبیانِ.»

زمانى بر مردم خواهد آمد که در آن ارج نیابد، مگر فرد بى عرضه و بى حاصل، و خوش طبع و زیرک دانسته نشود، مگر فاجر، و امین و مورد اعتماد قرار نگیرد، مگر خائن و به خیانت نسبت داده نشود، مگر فرد درستکار و امین! در چنین روزگارى، بیت المال را بهره شخصى خود گیرند، و صدقه را زیان به حساب آورند، وصله رحم را با منّت به جاى آرند، و عبادت را وسیله بزرگى فروختن و تجاوز نمودن بر مردم قرار دهند و این وقتى است که زنان، حاکم و کنیزان، مشاور و کودکان، فرمانروا باشند!

 

زیرکى به هنگام فتنه

«کُنْ فِى الْفِتْنَةِ کَابْنِ اللَّبُونِ; لا ظَهْرٌ فَیُرْکَبَ، وَ لا ضَرْعٌ فَیُحْلَبَ.»

هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش که نه پشتى دارد تا سوارش شوند و نه پستانى تا شیرش دوشند.

 

خیر پنهانى و کتمان گرفتارى

مِنْ کُنُوزِ الْجَنَّةِ الْبِرُّ وَ إِخْفاءُ الْعَمَلِ وَ الصَّبْرُ عَلَى الرَّزایا وَ کِتْمانُ الْمَصائِبِ.

از گنج هاى بهشت; نیکى کردن و پنهان نمودن کار[نیک] و صبر بر مصیبت ها و نهان کردن گرفتاری ها (یعنى عدم شکایت از آنها) است.


 

میلاد مولای خوبی، علی (علیه السلام) بر حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) و عاشقان او مبارک باد